چالش سوریه در سیاست خارجی روسیه؛ چرخش آرام از «آرمان» به «واقعیت»
مقدمه
تحولات سوریه وارد مرحله حساسی شده و شکلبست ائتلاف مخالفین و موفقیتهای نظامی آنها که البته با حمایت همهجانبه غرب و اعراب در حال انجام است، بیش از هر چیز سناریوی لیبی را به ذهن متبادر میکند. در این بین، روسیهای که بارها خاطره ناخوشآیند
این سناریو را یادآور شده و برای جلوگیری از تکرار آن در سوریه مقاومت سختی
را تاکنون از خود نشان داده، به نظر میرسد در حال قبول واقعیت تلخ دیگری
در سیاست «عملی» خود در خاورمیانه است. تلاش پوتین در سفر اخیر خود به
ترکیه برای تفکیک میان سیاست و اقتصاد، صحبت های قابل تأمل او در کنفرانس
بزرگ خبری 20 دسامبر (30 آذر) در باب ضرورت تغییرات در سوریه و اهمیت بیشتر
ثبات در این کشور به حکومت بشار اسد که هر دو مورد توجه رسانهها قرار
گرفت، همچنین ارزیابیهای جدید از پرهزینه بودن همراهی بیشتر با دمشق و
بررسی جدیتر چگونگی شرایط پس از بشار اسد در سوریه و منطقه از جمله
نشانههای تغییر آرام در سیاست «عملی» مسکو در قبال دمشق هستند.
بهرغم
اینکه مقامات کرملین از اعتراف به این چرخش احتراز دارند و در سیاست
«نظری» خود همچنان بر مواضع اصولی روسیه در باب سوریه تأکید دارند، اما به
نظر می رسد شرایط «عملی» در حال تحمیل به مسکو است. به این اعتبار، هرچند
مسکو با سیاست مقاومت مستقیم در برابر غرب در سوریه بر آن بوده تا «آرمان»
تبدیل روسیه به «قدرتی بزرگ» را یک گام به پیش ببرد و سهمی بایسته از نقشه
آتی خاورمیانه برگیرد، اما روندهای در حال حدوث حکم به فاصله زیاد میان
«واقعیتها» و «آرمانهای» آن در عرصه خارجی میدهد. البته ماهیت این
«واقعیت» جز تحمیل زورمداری غرب با قدرت شبکهای عینی خود در برابر
«کجفهمیها» در خاورمیانه از یک سو و ناتوانی سایر بازیگران بینالمللی از
جمله روسیه به ایجاد موازنه با آن از سوی دیگر نیست.
روسیه و بازی بزرگ در خاورمیانه جدید
«بهار
عربی» مهمترین تحول بینالمللی دو سال اخیر است که نه تنها کشورهای
انقلابزده، بلکه سایر کشورهای منطقهای و فرامنطقهای را نیز به انحاء
مختلف درگیر کرده و به فرصتها و تهدیدهای متنوعی را در مقابل آنها قرار
داده است. همچنان که سناریوی لیبی و به ویژه بحران پیچیدة سوریه نشان
میدهد امریکا، اروپا، کشورهای عربی، ترکیه، ایران و روسیه هر یک با اهداف
متفاوت به عرصة «بازی بزرگ» کشیده شده و بر آنند تا در این بازی حساس ضمن
کاستن از تهدیدها، استفاده بهینهتری از فرصتها ببرند. در این بین، چرایی
مواجهة مسکو با موضوع بهار عربی به ویژه سیاست آن در قبال بحران سوریه نیز
دارای ابعاد و دلایل مختلف بوده و از جنبههای متفاوت قابل بررسی است که از
این جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد؛
1- تلاش برای حفظ نفوذ ژئوپولیتیکی
2- بازی سیاسی بزرگ با غرب و فرصتطلبی تاکتیکی برای فروش «گرانتر» موضع خود
3- صیانت از منافع اقتصادی به ویژه ادامه فروش تسلیحات نظامی
4- نمایش قدرت و ارتقاء پرستیژ بینالمللی
5- مقاومت راهبردی در مقابل غرب با هدف ممانعت از تغییر نقشة بلندمدت خاورمیانه به ضرر خود[1]
صرفهنظر
از تاکتیکی بودن سیاست عملی مسکو در این باب، به نظر میرسد روسیهای که
به تصور منافع عینی در خاورمیانه آگاهانه در حال پرداخت هزینه از جمله آسیب
به منافع کلانترِ ناشی از تعامل با غرب، کشورهای عربی و ترکیه است، نگاهی
سیستمی به موضوع بهار عربی دارد. مسکو با توصیف بهار عربی به عنوان «چالشی
سیستمی» که تالی آن باید منتظر شکلگیری ترتیبات جدید بود، حضور فعال در
این موضوع را لازمه بازگشت قدرتمندانه به خاورمیانه و اثبات روسیه به عنوان
قدرتی بزرگ در معادلات بینالملل میداند.
به
این اعتبار، به نظر میرسد سبب مقاومت مستقیم مسکو در برابر توسعهطلبی
مدرن و بنا به برخی تعابیر «استعمار مدرن» غرب در خاورمیانه تنها با
پیشذهنیت نبایستگیِ تغییر نقشة بلندمدت خاورمیانه به ضرر روسیه قابل تفسیر
باشد (هدف پنجم). در این بین، متغیر روانشناختیِ اندیشة «قدرت بزرگ» در
سیاست خارجی روسیه نیز سهمی بهسزا در ایجاد چهارچوبه ذهنی و شکلبست
رویکرد مسکو در مواجهه با «بهار دستکاری شده عربی» داشته است.
روسیه و پروژه «ریست» خاورمیانه
بهرغم
اینکه انقلابهای عربی امیدهای زیادی برای برقراری نظامهای مردمسالار و
استیفای حقوق پالمال شده مردم به وجود آورد، اما دستکاری و موجسواری
برخی کشورهای عربی و غربی که منفعت خود را در انحراف این تحول بزرگ
میدانستند، باعث شد تا اصطلاح «بهار عربی» از زوایهای متفاوت نیز قابل
بررسی باشد. تحلیلگران و سیاستمداران روس با تأکید بر دخالتهای پنهان و
آشکار برای تغییر مسیر بهار عربی از جمله قائلین به انحراف در این پدیده
هستند و اطلاق اصطلاح «ریست» خاورمیانه در راستای منافع قدرتهای خاص را
برای آن بهتر میدانند.
ولادیمیر
پوتین در مقاله مهم خود زیر عنوان «روسیه و جهان در حال تغییر»[1] به
صراحت به این امر اشاره و تصریح کرد؛ «بهرغم امیدهای اولیه به «بهار
عربی»، بزودی مشخص شد که نه تنها در بسیاری از کشورها حوادث طبق سناریوی
متمدنانه پیش نمیرود، بلکه دخالت خارجی در حمایت از یکی از طرفهای مناقشه
و استفاده از خشونت باعث سمتگیری منفی تحولات شده است».[2]
ماریا
کاباساکالووا[2]، تحلیلگر روس نیز با اشاره به اینکه خاورمیانه همواره
برای قدرتهای بزرگ جذاب بوده، انواع مداخلات نرم و سخت امریکا در این
منطقه از جمله در قالب پروژة ایجاد «خاورمیانه بزرگ» را سازوکار نفوذگذاری
واشنگتن در این جغرافیا میداند که دموکراسیسازی و مقابله با رادیکالیسم
بهانههایِ به ظاهر مشروع آن بودهاند. به تبع تغییر شرایط منطقهای و
بینالمللی در دورة اوباما، این سیاست با حفظ ماهیت سابق، اما در قالبهای
جدید از جمله با راهبرد «هرج و مرج هدایت شده»[3] و «اقدام غیرمستقیم»[4]
همچنان در حال پیادهسازی است.
به
تأکید او و بسیاری دیگر از تحلیلگران روس، هرچند نارضایتیهای داخلی در
کشورهای انقلابزده عواملی مهمی برای بروز انقلاب هستند، اما واقعیت این
است که اعتراضات مردمی کفایت لازم برای براندازی دولتها را نداشتند و این
عدم کفایت در اعتراضات مردمی در بحرین و عربستان مشهود است.
بر
این اساس، هرچند عربستان بیش از هر کشور دیگری در خاورمیانه شرایط بروز
انقلاب و انجام پروژه دموکراسیسازی امریکا را دارد، اما از آنجا که کاخ
سفید هنوز تصمیمی در این مورد نگرفته، لذا شاهد انقلاب در این کشور نیستیم.
در مقابل، دخالتهای نرم و سخت غربیها در تونس، مصر و لیبی تأثیری
بیتردید در براندازی دولتهای آنها داشته و این روند در سوریه نیز در
جریان است.[3]
با
این ملاحظه، موضع سرسختانه مسکو در باب تحولات سوریه و اشارت کرملین به
سناریوی تلخ لیبی نه به واسطة ماهیت روابط دوجانبه مسکو با این کشورها،
بلکه از باب نگرانی در خصوص تغییر بلنددامنه در معادلات سیاسی و امنیتی
خاورمیانه به ضرر روسیه است. چرا که مقامات کرملین به این مهم واقفند که
ادامة این روند یعنی مداخله مستقیم و مشهود خارجی برای براندازی یک دولت و
تعیین دولت جدید (نمونههای لیبی و سوریه) نه تنها به از دست رفتن منافع
روسیه در خاورمیانه میانجامد، بلکه احتمال ادامه توسعهطلبیهای
سیریناپذیر امریکا به سایر کشورها و حتی مرزهای خود این کشور نیز وجود
دارد.
روسیه و چالش سوریه
کاربست
اصطلاح «جنگ نیابتی» برای توصیف اوضاع سوریه به خوبی نشان میدهد که
بحران در این کشور از یک موضوع داخلی و حتی منطقهای فراتر رفته و ابعاد
بینالمللی به خود گرفته است. در این بین، مقاومت سرسختانه روسیه در برابر
فشارهای غرب برای ایجاد تغییرات در سوریه که نمودهای مختلف آن را در عرصه
سیاسی از جمله در وتوی قطعنامههای ضدسوری شورای امنیت و در عرصه نظامی به
شکل ارسال سلاح و اعزام ناوگروههای رزمی به سوریه میتوان مشاهده کرد،
این سئوال را به ذهن بسیاری متبادر کرده که به واقع چرا مسکو چنین سیاستی
را در دستور قرار داده و در حال پرداخت هزینه است.
این
مقاومت به نحوی ملموس روابط مسکو با برخی کشورهای عربی، غربی و همچنین
ترکیه را با چالش مواجه کرده و گمان غالب بر این است که تأثیرات منفی
بلندمدتی بر این روابط داشته باشد. در سوی دیگر، هرچند در داخل روسیه
ژئواستراتژیستها از این سیاست حمایت و پوتین را به مقاوت بیشتر ترغیب
میکنند، اما این رویکرد مخالفین داخلی خود را نیز دارد که «باخت»های مسکو
در این قمار بزرگ را بیش از «بُرد»های آن میدانند. به تأکید آنها پوتین
در حالی در کنار سوریه (و ایران) با مزیتهای اندک قرار گرفته و خود را از
مزایای بیشتر حاصل از تعامل مثبت با جهان عرب، اروپا و امریکا محروم کرده
که با «ترازویی» ساده میتوان به سنگینتر بودن کفة عربی- غربی وقوف
یافت.[4]
اما
همچنان که روندها نشان میدهد ترازوی پوتین برای محاسبة هزینه و فایدههای
روسیه که از منظری کلانتر به تحولات سوریه مینگرد متفاوت بوده است. او و
هواداران این دیدگاه با اشتباه دانستن همراهی مسکو با غرب در موضوع لیبی،
تأکید دارند همراهی روسیه با فشارها بر دمشق، در واقع به معنی تأیید مشی
جدید غرب در براندازی دولتهای نامطلوب (از نظر خود) با برگزاری
کنفرانسهایی در عرصة سیاسی، گرفتن مجوز از سازمان ملل در عرصة حقوقی،
استفاده از ناتو در عرصة نظامی و بهرهگیری از نیروهای مخالف داخلی و
منطقهای در راستای راهبرد «اقدام غیرمستقیم» است.
لذا،
از نظر کرملین سکوت و یا همراهی علیه دمشق به منزلة کمک به حرکت ارابة
لجام گسیختة توسعهطلبیهای امریکا است که در صورت عدم مهار آن روسیه را
نیز زیر چرخهای خود خواهد گرفت. هم از این رو در مسکو تأکید بر آن است که
امریکا پس از تحقق سناریوی لیبی در سوریه و براندازی بشار اسد و به سراغ
ایران خواهد آمد و پس از آن نیز مرزهای جنوبی روسیه با چالش ثبات و امنیت
مواجه خواهد شد که این مسئله خط قرمز مسکو است. اشاره برخی تحلیلگران روس
به اینکه ایران و سوریه «مرزهای جبهه جنوبی روسیه» هستند، از همین منظر
قابل ارزیابی است.
تقابل واقعیت و آرمان
ناستالژی
قوی نسبت به عظمت دورههای تزاری و شوروی و آرمان احیاء «بزرگی» این
دورهها را میتوان از معدود نقاط مشترک طیفهای مختلف سیاسی حاضر در روسیة
پساشوروی دانست. این اندیشه همچنین راهنمای اقدام سیاست خارجی و شاخصی
برای قرائت مسکو از موقعیت خود در نظام بینالملل به عنوان هویتی مستقل و
ممتاز است. از همین منظر، روسلان پوخوف[5] جنبه روانشناختی مقاومت روسیه
در مسئله سوریه را واجد اهمیت بیشتری میداند، به اعتقاد او سقوط بشار
اسد به منزلة از دست رفتن آخرین متحد مسکو در خاورمیانه و این نیز
به معنی از بین رفتن یکی از معدود مظاهر باقی ماندة «قدرت بزرگی»
روسیه در این منطقه و همه اثرات نفوذ شوروی سابق در آن خواهد بود.[5]
به
این اعتبار، چرایی مقاومت روسیه در برابر رویکرد تهاجمی غرب در خاورمیانه
را باید متأثر از پیشذهنیت نبایستگیِ تغییر نقشه خاورمیانه به ضرر
روسیهای تفسیر کرد که در تصورِ «قدرت بزرگی» است. این تصور در حالی سیاست
خاورمیانهای روسیه را زیر تأثیر قرار داده که شاخصههای بالفعل قدرت آن
(به جز در چند زمینة خاص از جمله انرژی و سلاحهای اتمی) نشانی از «بزرگی»
آن به دست نمیدهد. حتی برخی هژمونی منطقهای آن در جغرافیای شوروی سابق را
نیز محل تردید دانسته و در این باب به پرداخت هزینههای زیاد برای حفظ
نفوذ در آسیای مرکزی، توسل نامعمول به قدرت نظامی برای حفظ وضع موجود در
قفقاز جنوبی از جمله در ارتباط با گرجستان و اخیراً عدم توان مسکو به
متقاعد کردن مقامات آذربایجان به ادامه فعالیت ایستگاه راداری «قابالا»
اشاره میکنند.
البته
پرواضح بود که روسیه با این کاستیها توان لازم برای همآوردی با قدرت
شبکهای غرب به رهبری امریکا را در تحولات شتابان خاورمیانه از جمله مورد
سوریه نداشت. سیر تحولات در این کشور و آشکار شدن نشانگان پیشرفت سناریوی
امریکا در آن نیز در حال اثبات این مهم به مسکو است که بین «آرمانهای» آن
با «واقعیتهای» موجود فاصله است و مسکو به تبع فقدان ترکیب مناسبی از
مولفههای قدرت سخت و نرم از جمله در بُعد فرهنگی و به ویژه اقتصادی،
نمیتواند امیدی به تضمین منافع و حضور بلندمدت خود در خاورمیانه داشته
باشد.
به نظر
میرسد فهم همین نارسایی و درک سیر تحولات در سوریه به سمتی که «بیش از این
منافع همراهی با دمشق به مضار آن چربش ندارد»، اسباب تصمیمی اعلام نشده از
سوی مسکو به افزایش فاصلة خود با بشار اسد شده تا از آسیبهای بیشتر سقوط
احتمالی او به منافع روسیه ممانعت کند. شکلگیری «ائتلاف ملی نیروهای
انقلابی و مخالف» بشار اسد و شناسایی آن از سوی کشورهای مختلف خصوصاً
امریکا از یک سو و موفقیتهای شاخه نظامی این ائتلاف در تسلط بر مناطق
بیشتری از سوریه از سوی دیگر را میتوان دلیل این تصمیم دانست.
زمزمههای
این تغییر در سفر اخیر پوتین به ترکیه به شکل جدیتری مطرح شد. او در این
سفر به شکل مشخصتری تصریح کرد که «روسیه وکیل سوریه نیست» و قصد تبدیل شدن
به «حامی بی چون و چرای دمشق»[6] را ندارد. اخبار منتشره این روزها از
مسکو نیز حاکی از آن است که مقامات کرملین به صورت جدیتری در حال بررسی
شرایط «بعد از اسد» هستند. اعلام لاوروف به اینکه امریکا با شناسایی ائتلاف
مخالفین بر روی پیروزی مسلحانه این ائتلاف شرطبندی کرده، اعلام و تکذیب
سخنان میخائیل باگدانوف، معاون وی در باب نزدیک شدن زمان سقوط بشار اسد[7] و
اعلام رسمی اینکه مسکو تمهیداتی برای خروج اتباع خود از سوریه اندیشیده،
از جمله این موارد است.
در
این میان، سخنان پوتین در مورد سوریه در کنفرانس بزرگ خبری خود در 20
دسامبر (30 آذر) که رسانههای غربی آن را «بیسابقه» ارزیابی کردند قابل
تأملتر به نظر میرسد. او در این کنفرانس تأکید کرد؛ «ضرورت تغیر در سوریه
را درک میکنیم ... . ما چندان درباره سرنوشت حکومت اسد دغدغه نداریم.
میدانیم آنجا چه خبر است و میدانیم این خانواده چهل سال است که در قدرت
بودهاند. شکی نیست که لازم است تغییری صورت بگیرد».[8]
بهرغم
آماده شدن مسکو برای پذیرش واقعیت تلخ دیگری از زورمداریهای غرب به رهبری
امریکا در سیاست خارجی خود، باید توجه داشت که تحقق سناریوی امریکا در
سوریه امری ناخواسته است، معاملهای بر سر آن صورت نگرفته و مسکو
مابهازائی دریافت نخواهد کرد. لذا، با توجه به نگاه راهبردی کرملین به
تحولات خاورمیانه، نباید عقبنشینی آن در موضوع سوریه را به «عدم حمایت
مسکو از متحد خود» تعبیر کرد، چرا که همچنانی که اشاره شد، روسیه بهرغم
میل باطنی، توانی برای انجام چنین حمایتی ندارد.
به
این نیز اشاره شد که مسکو به سوریه و بشار اسد تعهد خاصی نداده و نگاه آن
به تحولات این کشور به عنوان بخشی از سناریوی غرب بوده است، لذا تلقی سوریه
و بشار اسد به عنوان خط قرمز مسکو درست نیست. پوتین به این مسئله در ترکیه
به شکل مشخصی اشاره و تصریح کرد؛ «ما ضامن اقدامات رهبران سوریه نیستیم،
ما نگران مسئله دیگری هستیم؛ اینکه در آینده چه اتفاق می افتد، ما مایل به
تکرار اشتباهات گذشته نیستیم». [9]
البته،
همراستا با یوگنی ساتانوفسکی، رئیس مرکز مطالعات خاورمیانه مسکو میتوان
در این استدلال که از دست رفتن دمشق به معنی از دست رفتن همه چیز مسکو در
خاورمیانه است، تردید کرد، چرا که به تأکید او ایران در دهههای پیشتر در
مدار امریکا قرار داشته و ترکیه هماکنون در این مدار قرار دارد، اما مسکو
در هر دو مورد توانسته منافع خود را حفظ نماید. او در سوی دیگر، این تصور
که پس از سرنگونی بشار اسد قربانی بعدی ایران خواهد بود و پس از آن نیز
مرزهای جنوبی روسیه با تهدید مواجه خواهد شد، را نیز چندان مستدلل
نمیداند، چرا که شاهد مثال در این زمینه اشغال افغانستان و عراق از سوی
امریکا است که نه تنها باعث بروز تهدید مستقیم برای روسیه نشد، بلکه با
افزایش مشکلات واشنگتن، ضعفهای آن را هرچه بیشتر نمایان کرد.[10]
جمعبندی
مقامات
کرملین با تأکید بر دستکاری غرب در پدیده «بهار عربی»، این روند را از
منظری کلان مسئلهای ماهیتاً ژئوپولیتیکی- امنیتی و حلقهای از سناریوی
تغییر نقشة بلندمدت خارومیانه به ضرر سایر بازیگران از جمله روسیه تفسیر
میکنند که در صورت تحقق آن مسکو در مراحل دورتر با انقباض منافع در
حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی و ژئوپولیتیکی مواجه خواهد شد، لذا
چرایی مقاومت مستقیم مسکو در این خصوص که در بحران سوریه نمود عینی یافته،
تنها با پیشذهنیت نبایستگیِ بروز این تغییرات قابل توضیح است. این نگاه از
یک سو مؤید استمرار دیدگاههای سختانگار به مقولة قدرت و حوزههای نفوذ
در سیاست خارجی روسیه است، اما در سوی دیگر، حکایت از تأثیر موثر عامل
روانشناختیِ بودگی به عنوان یک «قدرت بزرگ» بر رفتارهای مسکو در عرصه
خارجی دارد.
این
در حالی است که مولفههای عینی و در دسترس قدرت مسکو نشانهای از وجود چنین
جایگاهی به دست نمیدهد. چرخش آرام در سیاست روسیه در قبال دمشق و فاصله
گرفتن آن از اظهارات تهاجمی چندی پیش در مذمت دخالت غرب، اعراب و ترکیه در
تحولات سوریه که ناشی از درک پیشرفت امور در خلاف جهت پیشبینیهای آن است،
میتواند اعترافی تلخ به فاصله زیاد «آرمانها» و «واقعیتها» در سیاست
خارجی روسیه باشد. هرچند «واقعیتِ» در حال وقوع در سوریه چیزی جز پردهای
دیگر از توسعهطلبی غرب به رهبری امریکا در خاورمیانه نیست، اما همین
«واقعیت» نشان میدهد که مسکو آنچنانی که مردان کرملین تصور میکنند «بزرگ»
نشده که توان ایجاد موازنه در برابر قدرت شبکهای غرب را داشته باشد.
نویسنده: علیرضا نوری
منبع: سایت موسسه ایراس، 2 دی 1391