استادیار دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی
استادیار دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی
چکیده
غم از دست رفتن عظمت دورههای تزاری و شوروی را میتوان یکی از معدود نقاط اشتراک طیفهای متنوع فعال در روندهای سیاسی- اجتماعی روسیة پساشوروی دانست. این احساس که در قالب آرمان تبدیل روسیه به یک «قدرت بزرگ» نمود مشهودی یافته، مبتنی بر عناصر مختلف مادی و معنایی گذشته، حال و آیندة روسیه و مؤلفهای قابل اعتنا برای ایجاد انسجام داخلی در جامعة هویت گسیختة این کشور بوده است. این اندیشه همچنین متأثر از اعتقاد مردم و نخبگان روسیه به وستفالیاییِ بودگی نظام بینالملل، راهنمای اقدامی در سیاست خارجی و قرائت اصلی مسکو از موقعیت خود در نظام بینالملل به عنوان هویتی مستقل و در عین حال ممتاز است. هرچند در دهة 1990 تلاشها برای تحقق این آرمان به واسطة فقدان منابع لازم و رویکردهای ایدئولوژیک ناکام ماند، اما پوتین و مدویدیف با اتخاذ رویکردی عملگرا به طور نسبی در تحقق برخی جنبههای «سخت» این هدف موفق بودهاند. با این وجود، نگاه صرفاً «از بالا»، عدم توجه به مؤلفههای قدرت نرم و طنین همچنان قدرتمند نگاه سنتی به برخی عرصهها از جمله خارج نزدیک اسبابی برای عدم تحقق کامل این اندیشه بوده است.
واژگان کلیدی: روسیه، قدرت بزرگ، عملگرایی، قدرت نرم، نظام بینالملل، خارج نزدیک
مقدمه
مرور تاریخ سیاست خارجی دورة تزاری، شوروی و روسیة پساشوروی حاکی از آن است که اندیشة «روسیه به مثابة یک قدرت بزرگ» تأثیری مستمر بر ذهنیت سیاستگذاران خارجی این کشور داشته و در مقاطع مختلفِ ضعف و قدرت به عنوان یک اصل غیرقابل اغماض مطمحنظر آنها بوده است. بازتکرار مفهوم «ولیکادرژاوناست»[1] مترتب بر این که روسیه به عنوان «قدرتی بزرگ» به دنبال راهی ویژه به توسعه است و «درژاونیک»[2] به معنای هوادارانِ ملیگرای «قدرت بزرگیِ» روسیه در ادبیات سیاسی این کشور مؤیدی بر این مدعا است.
بر این قاعده، اندیشة «قدرت بزرگ» را در سطحی گسترده میتوان اساسِ خودفهمی ملی روسیه دانست که افزون بر نخبگان بر اندیشة سیاسی مردم این کشور نیز تأثیر مؤثر داشته است(Shevtsova 2007: 892) . این اندیشه طی سالهای اخیر در قالبهای مختلف[3] در اسناد سیاست خارجی، نظامی و امنیتی روسیه مورد تأکید قرار گرفته و حتی در «مفهوم توسعة اجتماعی- اقتصادی روسیه تا سال 2020»،[4] از این سال به عنوان موعد تبدیل روسیه به یک «قدرت بزرگ» یاد شده است(“Россия Больше не Является "Великой Державой” 2008).
روسیه که با فروپاشی شوروی نوعی «سقوط آزاد» را تجربه کرد، در دورة پساشوروی با واقعیتِ تلخ نزول جایگاه خود در ترتیبات نظام بینالملل مواجه و در داخل نیز با مشکلات عدیدهای روبهرو شد، به نحوی که برخی تحلیلگران از جمله زبیگنیو برژینسکی[5] حتی فروپاشی مجدد این کشور از داخل را پیشبینی کردند. یکی از مهمترین این مشکلات فقدان تعریف درستی از کیستی و چیستی روسیه و به عبارت بهتر بحران هویت در دورة پساشوروی بود.
در این میان، هرچند مؤلفههای تفرقهانگیز بسیار و در مقابل مبانی همگراکننده اندک بودند، اما ناستالژی دورههای تزاری و شوروی و غم از دست رفتن عظمت این دورهها را میتوان نقطة اشتراک همه گروهها و طیفهای فعال در روندهای سیاسی-اجتماعی روسیة پساشوروی دانست. بر این اساس، اندیشة «قدرت بزرگ» به مؤلفهای قابل اعتنا برای ایجاد انسجام داخلی در جامعة هویت گسیختة روسیة پساشوروی تبدیل شد.
با عنایت به اجماع موجود، این آرمان صرفهنظر از کیستیِ تصمیمسازان اولویتی مهم در سیاست خارجی روسیه نیز بوده است. هرچند در دهة 1990 به واسطة فقدان منابع لازم تردیدهای زیادی دربارة امکان ارتقاء روسیه به جایگاه یک «قدرت بزرگ» وجود داشت، اما ایدههای مختلفی از سوی گروههای مختلف از جمله یوروآتلانتیستها، یورآسیانیستها، ملیگرایان، اسلاوگرایان و سایرین برای تحقق این منظور پیشنهاد و در مقاطع مختلف این دهه به کار بسته شد. با وجود این تلاشها، کاهش شدید منابعِ قابل کاربست و مشکلات داخلی روسیه از یک سو و ارزیابیهای غیرواقعبینانه از این داشتهها از سوی دیگر سبب ناکامی این تلاشها شد.
مفهوم «درژاویچستوا» از ابتدای هزارة جدید و با به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین[6] در قالبی جدید مطرح، اساسِ اندیشة حاکمیت و مدل روسی دولت قدرتمند را تشکیل داد و طی روندی تدریجی قرائتهای متفاوت در محیط تصمیمسازی سیاست خارجی را به حاشیه راند. پوتین با اتکاء به این اندیشه، ضمن ایجاد مبنایی همگنتر برای هویتیابی جامعة روسی و همزمان معرفی روسیه در عرصة بینالملل به عنوان هویتی مستقل، بر آن شد تا این اندیشه را با رویکردی عملگرا و همزمان دیدی عینیتر به واقعیتهای داخل و خارج عملیاتی کند. پس از او نیز دمیتری مدویدیف[7] با التزام به رویکرد عملگرایی محافظهکار، تلاش کرد تا راهبرد تبدیل روسیه به یک «قدرت بزرگ» را با شیوههای همگراتر با غرب و با تأکید بیشتر بر نوسازی اقتصادی به مرحلة اجرا درآورد.[8]
در این بین، برخلاف «درژاونیک»های سختانگار و ایدئولوژیکِ سنتی روسیه که به ابعاد نرم قدرت توجه زیادی نداشته و ندارند، پوتین و مدویدیف، با درک تحولات فزایندة پیشین، جاری و آتی در سطوح داخلی، منطقهای و بینالمللی بر ضرورت التفات به ابعاد نرم قدرت و تأثیر مؤثر آن بر بازیافت جایگاه روسیه در ترتیبات نظام بینالملل وقوف نسبی داشتهاند. لذا، «درژاونیک»های جدید کرملین عملگراتر بوده و با رد انگارهها و هدفگذاریهای بلندپروازانه، بر ضرورت توجه به داشتههای موجود برای رقابت در عرصة بینالملل تأکید عملی دارند.
آنها با تأکید بر مشارکت بینالمللی بدنبال نقش فعالی برای روسیه هستند تا به جای انزوا، اساسی برای استقلال این کشور بوده و در عین حال به حفظ شاخصههای خاص روسی نیز کمک کند. تأکید پوتین و به ویژه مدویدیف بر مفهوم «قدرت بزرگ» را میتوان تلاش برای جستجوی مسیری متفاوت و در عین حال ممکن به «مدرنیتهای» دانست که بیش از تقابل و تأکید بر «وستفالیایی بودگیِ» نظام بینالملل، بر جنبههای مثبتِ این نظام و از جمله بر راهبردهای سازوارانه با قواعد سیاست جهانی تمرکز یافته باشد. مسکو از این طریق ضمن ابراز تمایل عملی به بازگشت به موقعیت «قدرت بزرگ» مستقلی که خواستار بازتعریف «ساختار تکقطبی» است، در تقابل غیرضرور با این نظام نیز قرار نمیگیرد (Sakwa 2008: 266).
در سوی دیگر، تأکید روسیه بر بازیابی جایگاه «قدرت بزرگ» خود در نظام بینالملل این کشور را در محذور «انتخاب نکردن» قرار داده و نمود مشهود این امر را میتوان در تأکید مکرر مسکو بر عدم تمایل به عضویت در اتحادیة اروپا و ناتو و در مقابل اصرار بر ضرورت شکلبندی قالبِ خاصی از همکاری با این دو نهاد مشاهده کرد. چرا که مسکو همردیف شدن با کشورهای ضعیف عضو این دو نهاد، صرفاً به واسطة بودگی به عنوان عضو را نوعی توهین محسوب میکند. از این رو در برخی منابع از تأکید بر اندیشة «قدرت بزرگ» در سیاست خارجی روسیه به تمایل به «استثناگرایی روسی»[9] و به عنوان راه تاریخی و در عین حال ویژة توسعه ملی این کشور یاد میشود.
لذا این مفهوم به عنوان عنصری مهم از فرهنگ سیاسی روسیه، راهنمای اقدام آن در عرصة خارجی بوده و به چگونگی رابطة مسکو با «دیگران» نیز نظم بهتری داده است. با این ملاحظه، حتی اگر مردان کرملین این دیدگاه بدبینانه که روابط بینالملل ضرورتاً عرصة هابسونی همه در مقابل همه[10] است را رد کرده و پذیرفته باشند که در شرایط حاضر مقاصد تهاجمی آشکاری علیه روسیه وجود ندارد، اما تأکید بر خودیاوری در اندیشة روسیه به مثابة یک «قدرت بزرگ»، با این استدلال که در عمل هیچ کشوری به آن کمک نخواهد کرد، امری بدیهی و نشانهای مشهود از «نوواقعگرایی» روسی است.[11]
این را نیز باید در نظر داشت که هر چند مسکو در دورة پساشوروی بر آن بوده تا از هر دو بُعد سلبی و ایجابیِ اندیشة «قدرت بزرگ» بهره گیرد (به صورت سلبی با تأکید بر موقعیت برابر خود با قدرتهای غربی برای مقابله با تحمیلها وتوسعهطلبیهای آنها و به صورت ایجابی از جمله در خارج نزدیک[12] در قالب دخالت مستقیم و یا غیرمستقیم در چگونگی جریانبابی تحولات این جغرافیا)، اما با عنایت به داشتههای اندک آن در محیط خارجی، کاربست جنبة سلبی این اندیشه بیش از بُعد ایجابی آن بوده و از این جهت سیاست «قدرت بزرگیِ» روسیة پساشوروی با دورههای شوروی و تزاری تفاوت ملموس دارد(Бусыгина 2010) . با این ملاحظه، در ادامه به بررسی چیستی اندیشة «قدرت بزرگ» و چگونگی تأثیر آن بر رفتارهای سیاست خارجی روسیه در دورة پساشوروی پرداخته میشود.[13]
اندیشة «قدرت بزرگ» در فرهنگ سیاسی روسیه
روسیه و سیاستگذاران خارجی این کشور در دورة پساشوروی همواره در محذور پاسخ به پرسشهای اساسی پیرامون هویت جدید این کشور بوده و بر همین اساس، تحلیل انگارههای هویتی روسها در این دوره روش مناسبی برای بررسی چگونگی رفتارهای مسکو در محیط خارجی است. در ابتدای دهة 1990 و در فرآگرد پرالتهاب گذار از شوک ناشی از فروپاشی شوروی که رکود شدید اقتصادی و واگرایی تهدیدکنندهای را در شاکلة روسیة جدید به وجود آورده بود، نه تنها باید مرزهای سرزمینی و جغرافیایی دولت جدید تعریف، بلکه پاسخ سئوالاتی چون کیستیِ «روس»، چیستیِ «روسیه» و کدامیِ «دوستان» و «دشمنان» آن نیز مشخص میشد. به این منظور، افزون بر برآوردی دقیق از داشتههای مادی و میراث به جای مانده از شوروی و مطالعة قرائتهای سیاسی، گفتمانها و اسناد سیاسی، مداقه در تحولات فزایندة منطقهای و بینالمللی و به تبع آن آیندهای که روسیه با آن مواجه بود نیز ضرورت داشت.
لذا، مردم و نخبگان روسیه باید به چند سوال اساسی از جمله اینکه روسیة جدید چیست؟ در آتیه چه باید باشد؟ و اینکه ویژگیهای آن با کدام دوره از تاریخ روسیه باید تأیید یا رد شود؟ پاسخ میگفتند. از آنجا که هویت یکی از تعیینکنندهترین مؤلفهها در چگونگی رفتار کشورها در عرصة خارجی است، پاسخ به این سئوالات ترجمانی از چگونگی تأکید روسیه به جریانیابی روابط خود با سایر هویتهای فعال در نظام بینالملل، تعریف مسکو از نقش و اهداف بلندمدت خود در این عرصهها و کدامیِ سازوکارهایی بود که روسیه میتوانست برای احیاء موقعیت «قدرت بزرگ» خود از آنها استفاده کند(Godzimirski 2008: 17) . هرچند طیفهای مختلف در روسیه پاسخهای متفاوتی به این سئوالات دادهاند، اما در ادامه به برآیندی از این پاسخها که در عمل نیز کاربست داشته اشاره میشود.
- تاریخ: روسیه پس از فروپاشی شوروی باید به انتخابی مهم مبادرت میکرد و آن اینکه کدام مقطع از گذشته این کشور باید در برساخت هویت جدید آن مورد استفاده قرار گیرد. با عنایت به تحولات عمیق دورة پساشوروی و اعلام برائت از دورة کمونیستی از یک سو و همزمان تأکید بر برخی پیوستگیها با این دوره از سوی دیگر، گزینش دورهای از تاریخ، انتخاب هویتی مهمی به شمار میرفت. به عبارت دیگر، روسیه با این پرسش مواجه بود که آیا باید بر تجربه تاریخی دولتسازی شوروی ابتناء مییافت؟ از دورة تزاری الهام میگرفت؟ و یا اینکه به ایجاد تاریخی جدید برای خود مبادرت میکرد؟ در تاریخ کهن روسیه، خاطرة اشغال از سوی مغولها در خودفهمی این کشور تأثیری عمیق داشته و در تاریخ معاصر آن نیز جنگ جهانی دوم و همترازی با ایالات متحده خلال جنگ سرد بیشک مؤلفههایی تعیینکننده در شکلگیری هویت روسی بودهاند(Neumann 1996: 232) .
انتخاب منبع الهامِ تاریخی نتایج هویتی دیگری نیز به همراه داشت. انتخابِ روسیة قبل از انقلاب به معنی بازگشت به سنت ارتدوکس روسی بود که رهبران شوروی برای از بین بردن آن تلاشهای زیادی به کار بسته بودند. حال آنکه، انتخاب الگوی شورویایی، به معنی استمرار تجربة سیاسی- اجتماعیای بود که ریشه در ایدئولوژی کمونیسم داشت، حال آن که اولین مفهوم فروپاشی شوروی، تأکید بر گسست از این ایدئولوژی بود. به گواه روندها، طی دهة 1990 انتخاب کدامین مقطع تاریخ محل مناقشة گروههای مختلف بود و برداشت مسلطی در این باره به دست نیامد.
در این بین، یوروآتلانتیستها بر پیشینة تاریخی- فرهنگی تعامل با غرب، یورآسیانیستها بر شاخصههای خاصی شرقی- غربی و خاص بودگیِ روسیه و اسلاوگرایانِ ملیگرا نیز بر گذشتة تاریخی- قومی این کشور تأکید میکردند. با به قدرت رسیدن عملگرایانی چون پوتین و مدویدیف و تأکید آنها بر هویت منعطفِ روسیه نیز بر مقاطع مختلف تاریخ این کشور برای دستیابی به مزیتهای بیشتر تأکید شد. با این وجود، به نظر میرسد این دو پیوستگیهای تاریخی روسیه با اروپا را بیش از سایر مقاطع و جغرافیاها در هویت جدید روسی دخیل میدانند و هم از این روست که روسیة دورة آنها واجد یک «حس قوی اروپایی» دانسته میشود. بهرغم این تفاوت دیدگاهها، فصل مشترک گروههای مختلف روسی در خصوص گذشتة تاریخی روسیه را میتوان در تأکید هموارة آنها بر موقعیت «قدرت بزرگی» تاریخی این کشور دانست.
- سرزمین: دولتها نه فقط ساختهای سیاسی، بلکه پدیدههای سرزمینی نیز هستند. بر این اساس و با عنایت به ویژگیهای خاص ژئوراهبردی، ژئوپولیتیکی و ژئواکونومیکی روسیه، مؤلفة سرزمین جزء ویژهای در مباحث هویتی این کشور محسوب میشود. تاریخ روسیه مملو از تهاجمات سرزمینی این کشور به سایر کشورها و نیز قرار گرفتن در معرض توسعهطلبیهای ارضی سایر دولتها است، اما انقباض سرزمینی روسیه به تبع فروپاشی شوروی را باید خاطرهای ناخوشایند در ذهن روسهای معاصر دانست. لذا، هرچند روسیه به لحاظِ حدودِ جغرافیایی همچنان بزرگترین کشور جهان است، اما این واقعیت نه تنها راضیکننده نیست، بلکه احساس عمیق شکستِ پروژة تاریخی- سرزمینی تصویری رنجآور را در هویت سرزمینی جدید آن بازتکرار میکند.
اجبار روسیه به بازگشت به مرزهای این کشور در سالهای اولیة حکومت پتر کبیر، سه پیامد هویتی مرتبط با موضوعِ سرزمین را به همراه داشت. اولین پیامد، اضمحلال جغرافیای شوروی به عنوان مرجعِ هویتِ سرزمینی آنانی بود که با پروژة ایدئولوژیکی- سرزمینی شوروی شناخته شده و به هویت دوگانة روسی- شورویایی شکل داده بودند. دوم، بیداری هویتهای منطقهای بود که روسیة پساشوروی را ایجاد کرده بودند. سومین پیامد ترس از احتمال گرفتار آمدن پروژة سرزمینی روسیة پساشوروی به سرنوشت شوروی بود (Godzimirski 2008: 22).
در این بین، ترس از تجزیة سرزمینی (با عنایت به روندهای واگرایانة موجود در جمهوریهای قفقاز شمالی) بیشک یکی از مهمترین مؤلفهها در شکلیابی هویت سیاسی- سرزمینی روسیة پساشوروی بوده است. بر همین اساس بود که مدویدیف طی مقالهای زیر عنوان «روسیه به پیش!»[14] از بیثباتی در قفقاز شمالی به عنوان یکی از مشکلات اساسی روسیه نام برد(Медведев 2009). با این ملاحظه، مسئلة سرزمینی، نه تنها به واسطة ابعاد سیاسی-امنیتی، بلکه به واسطه جنبه هویتی برای روسیه مهم بوده و است، چرا که یکی از مؤلفههای اصلی «قدرت بزرگی» این کشور وسعت سرزمینی آن دانسته میشود.
- جامعه: هویت اجتماعی در روسیة پساشوروی بهرغم همپوشانی نسبی با هویت سرزمینی و تاریخی آن، واجد چند مشخصة خاص است. به این معنا که تعلق به یک گروه یا گروه دیگر اجتماعی بر انتخابهای هویتی «روسها» که دارای جنبة مستقیم سیاسی بود، تأثیر داشت. به عنوان مثال، در زمان سقوط شوروی، شمار زیادی از شهروندان روسیة جدید در مقایسه با دولتمردان این کشور، احساس وابستگی سیاسی بیشتری به شوروی داشتند، لذا این عده باید طی فرآیندی با احساس تعلق به روسیة جدید هویتیابی میکردند. دولتمردان کرملین همچنین مجبور به اتخاذ سیاستی بودند که طی آن غیراسلاوها با شهروندان اسلاو احساس بیگانگی نکرده و نسبت به دورة شوروی، احساس قرابت بیشتری با آنها داشته باشند.
لذا ضرورت ایجاد تعادل بین روسیه به عنوان دولت- ملتِ روس از یک سو و جامعة سیاسیِ چندقومیتی پساشوروی از سوی دیگر ضرورتی غیرقابل اغماض بود. با توجه به فرآگرد قوی منطقهای شدن در روسیة جدید، به ویژه در دورة ریاستجمهوری باریس یلتسین[15] و بروز گرایشهای گریز از مرکز در شاکلة فدراسیون روسیه، یافتن راهحلی عملی برای رفع این مشکلِ هویتی اهمیت بسیاری داشت. بر این اساس، تبلیغ اندیشة ملت سیاسی (و نه قومی) به عنوان اساس اجتماعی پروژة دولت روسیة جدید به عنوان راهحل رسمی این مشکل مورد توجه قرار گرفت. در این راستا، روسیه باید تبدیل به خانة روسها[16] (شهروندان روسیه) و نه صرفاً روستبارها[17] میشد، به نحوی که همه گروهها قومی در برساخت هویت سیاسی روسیة جدید مشارکت میکردند.[18]
در این میان، هرچند بحث درباره هویتهایِ مختلف رقیب در روسیة دهة 1990 بیش از بحث در باب یک هویت سیاسی یکپارچه مناسبت دارد، اما به گواه روندها، پوتین و پس از او مدویدیف به نحو ملموستری موفق به تلقین مفهوم «قدرت بزرگ» به عنوان اصلی هویتبخش به همة «شهروندان روسیه» شده و توانستهاند از این طریق ضمن ایجاد انسجام بین طیفهای مختلف حول یک هدف، این کشور را موجودیتی تاریخی متعلق به همة «روسها» معرفی کنند.
اندیشة «قدرت بزرگ» در سیاست خارجی یلتسین
مرور رفتارها و روندهای جاری در سیاست خارجی روسیة پساشوروی حاکی از آن است که رهبران کرملین به سان همتایان پیشین خود، همواره دغدغة حفظ اصولی چون حاکمیت، استقلال، عدم مداخله و تمامیت ارضی را داشته و همانند آنها معطوف و مدافع الگوی وستفالیاییِ حاکمیتِ برابر در عرصة بینالملل بودهاند. تأکید مکرر نخبگان سیاسی و نیز تصریحات متعدد در اسناد سیاست خارجی و دفاعی روسیه بر تقسیمناپذیری حاکمیت آن و برابری جایگاه این کشور با سایر کنشگران عرصة بینالملل مؤیدی بر این مدعا است.
این دیدگاه که در عمل کلیتِ فهم رایج روسی از آنچه در روابط بینالملل تعاملِ ممکن و مطلوب فرض میشود را به صورت منفی زیر تأثیر قرار داده، بیش از هر چیز ناشی از بازتکرار عناصر هویتی موجود در فرهنگ سیاسی روسیه است. بر این اساس در بیشتر ارزیابیها پیرامون روندهای جاری در سیاست خارجی روسیة پساشوروی بر وجود همسانیهایی بین این دوره و دورههای پیش از آن تأکید میشود. اندیشة «قدرت بزرگ» یکی از مهمترین این هممانندیها است که در دورة پساشوروی در قالبها مختلف مورد توجه قرار گرفته است.
طرفداران نظریة همگرایی یا «یوروآتلانتیست»ها اولین طیفی بودند که با تأکید بر ضرورت احیاء موقعیت «قدرت بزرگ» روسیه در ترتیبات بینالملل گامهای عملی را در این زمینه مطمحنظر قرار دادند. یوروآتلانتیسم تلاشی برای مشابهت دادن ارزشها و مفاهیم روسی و غربی و بخش مهمی از گفتمان کثرتگرای روابط بینالملل دورة پس از شوروی بود که غرب را نه «نقطة مقابل»، بلکه شریک طبیعی روسیه میانگاشت. یوروآتلانتیستها مخالف تثبیت تصویری از روسیه به عنوان موجودیتی که بیش از وارث تاریخی و ایدئولوژیکی اتحاد شوروی نیست، بوده و با درک پسرفتهای ناشی از فروپاشی شوروی از یک سو و هراس از بازگشت کمونیسم از سوی دیگر، همگرایی همهجانبه با غرب را بهترین سازوکار برای برونرفت از چالشهای موجود و احیاء موقعیت «قدرت بزرگی» این کشور میدانستند.
آنها با تأکید بر تعلق تاریخی روسیه به تمدن غرب، بر تثبیت جایگاه آن به عنوان کشوری «هنجارمند» و شریکی قابل اعتماد در جامعۀ دُول متمدن اصرار داشتند. لذا، تأمین منافع روسیه از جمله تحقق اندیشة «قدرت بزرگی» این کشور را تنها در گِرو تعامل همهجانبه با جامعة غرب ارزیابی کرده و بر آن بودند که مسکو بدون مساعدت غرب در مسیر واقعی توسعه قرار نخواهد گرفت. اما همان طور که روندها نشان میدهد، غرب در دادن مابهازاء به روسها آنچنانی که تصور میشد، سخاوتمند نبود و بر همین اساس، یوروآتلانتیسم نه تنها در تحقق اندیشة «قدرت بزرگ» کاری از پیش نبرد، بلکه با برخی اشتباهات این روند را با تأخیر مواجه کرد (نوری 1389الف: 6).
یورآسیانیسم به عنوان اولین جایگزین جدّی نظریة همگرایی مطرح و اواسط دهۀ 1990 در محافل سیاسی روسیه اقبال زیادی یافت. «یورآسیانیست»ها با انتقاد از ناکارآمدی اندیشة یوروآتلانتیسم در رفع مشکلات داخلی و چالشهای عرصة خارجی، گفتمان خود را ترجمان شاخصهای ویژة ژئوپولیتیکی و فرهنگی روسیه دانسته و به همین قاعده بر ضرورت ایجاد موازنه بین سمتهای شرقی و غربی سیاست خارجی تأکید داشتند. آنها با تأکید بر موقعیت «قدرت بزرگیِ» تاریخیِ روسیه، بر این باور بودند که در حالی که شرق مسکو را شریکی برابر میدانست، غرب با آن به مثابة کشوری «درجه دوم» رفتار میکرد و این گونة تعاملی در عمل تحقیر ملی روسیه بود.
تأکید یورآسیانیستها بر اندیشة «قدرت بزرگ» بیانگر تمایل آنها به احیاء و بازتعریف الگوی کنسرت اروپای قرن 19 میلادی بود که طی آن چند قدرت بزرگ به عنوان ناظمین نظم بینالملل مدیریت امور در این عرصه را به عهده میگرفتند. بهرغم همراستایی بیشتر دیدگاهها یورآسیانیستها با افکار عمومی، این اندیشه نیز متأثر از شماری عوامل سیاسی و فکری به ویژه عدم انطباق هدفگذاریهای آنها با شرایطِ تحولپذیر بیرونی و به تبع آن عدم بهبود شرایط داخلی و بینالمللی روسیه، با ناکارآمدی مواجه شد.
در این شرایط، با انتخاب یوگنی پریماکوف[19] به عنوان وزیر خارجه نظریة «توازن قوا» که بیانی از برداشت خاص روسی از ساختار جدید نظام بینالمللِ پس از جنگ سرد و جایگاه روسیه در آن بود، به عنوان راهبرد جدید سیاست خارجی این کشور مطرح شد. پریماکوف و طیفِ هماندیش وی با ایدة نظام تکقطبی مورد ادعای واشنگتن موافق نبوده و ضمن تأکید بر هویت متفاوتِ فرهنگی و ژئوپولیتیکی روسیه، بر آن بودند که راهبرد روسیه به مثابة یک «قدرت بزرگ» تنها از طریق تبدیل آن به یک قطبِ قدرت مستقل در نظام چندقطبی عملیاتی خواهد شد.
آنها شرایط وقت نظام بینالملل را به دورة گذار از اصول جنگ سرد به نظم جدید چندقطبی تعبیر کرده و معتقد بودند که خلال این دوره مراکز مختلف قدرت از جمله روسیه میتوانستند جایگاه خود در ترتیبات بینالمللی را ارتقاء بخشیده و نقشهای مهمی به عهده گیرند. لذا، مهمترین هدف مسکو در این مقطع ممانعت از تثبیت سیستم جدیدی بود که منتج به انزوای این کشور شود. به تأکید طرفداران این نظریه، روسیه باید از طریق نوسازی و تقویت توانمندیهای اقتصادی، سیاسی و نظامی، ائتلاف با کشورهای غیرغربی از جمله چین و هند و اعادة کنترل خود بر حوزة جغرافیایی «سیآیاس» به وزنة تعادلی در برابر غرب و به ویژه امریکا تبدیل شده و جایگاه خود را به عنوان یک «قدرت بزرگ» احیاء مینمود. با این وجود، نظریة توازن قوا نیز به رغم برخی موفقیتها، در بهبود موقعیت روسیه در عرصة خارجی و جبران عقدة تحقیر ملی آن ناکام بود.
اندیشة «قدرت بزرگ» در سیاست خارجی پوتین
ولادیمیر پوتین پس از به دست گرفتن قدرت ضمن انتقاد از رویکردهای ایدئولوژیک در سیاست خارجی، با طرح نظریة روسیه به مثابة یک «قدرت بزرگ مدرن هنجارمند»[20] تلاش کرد عناصر واقعگرایی در این حوزه و به تبع آن امکانپذیری هدفگذاریهای خارجی را افزایش دهد. او که وارث یک دهه آشفتگی داخلی و کشوری ناتوان در دفاع از منافع خود در عرصة خارجی بود، مسکو را در محذور انتخاب میان همگرایی با غرب و تبدیل به دولتی «هنجارمند» در نظام بینالمللِ غربمحور و یا مقاومت با داشتههای اندک در برابر زیادهخواهیهای دولتهای غربی میدید.
در این بین، هرچند غرب بر بایستگی روسیه به عنوان یک «قدرت هنجارمند» تأکید داشت، اما پوتین یک «قدرت بزرگ هنجارمند» با فضای مانور بیشتر را ترجیح میداد. او در همان ابتدا به صراحت تأکید کرد که روسیه به واسطة شاخصههای فرهنگی، اقتصادی و ژئوپولیتیکیِ خود در گذشته قدرت بزرگی بوده و در آینده نیز خواهد بود(Oldberg 2007: 13) . مهمترین اظهارنظر پوتین در این رابطه که بیانگر تمایلات ناستالژیک او به موقعیت «قدرت بزرگِ» پیشین روسیه بود، در آوریل 2005 و با تعبیر فروپاشی شوروی به بزرگترین «فاجعة ژئوپولیتیکی قرن»، عنوان شد(“Soviet Collapse a ‘Catastrophe” 2005) . تصویب قانونی برای استفاده مجدد از نقش عقاب در نشانهای دولتی و اقتباس بخشهایی از سرود ملی دورة شوروی برای استفاده در سرود ملی روسیه نمودهای دیگری از این ناستالژی بودند(Trenin 2005: 11) .
پوتین در راستای عملیاتی کردن این آرمان در سالهای ابتدای ریاستجمهوری خود با اتخاذ رویکرد «عملگرایی محافظهکار»، سه اصلِ نوسازی اقتصادی، دستیابی به جایگاهی بایسته در فرآیندهای رقابت جهانی و اعادة جایگاه روسیه در عرصة بینالملل به عنوان یک «قدرت بزرگ جدید» را مبنای سیاست خارجی خود قرار داد. این سه اصل ترجمانِ رویکرد عملگرایانة او در سیاست خارجی بود که ضمن التفات عینی به محدودة داشتههای روسیه و ارزیابی واقعبینانهتر از فضای بازی آن در عرصة بینالملل، بر قابلیتهای سخت و نرمافزاری موجود این کشور استوار بود.
این واقعگراییِ آرمانگرایانه را میتوان در تأکید او بر اینکه؛ «کسی که از فروپاشی شوروی ناراحت نباشد، دل ندارد و کسی که به فکر احیاء آن باشد، عقل ندارد» (Trenin 2004) به خوبی مشاهده کرد. به اظهار آندره تسوگانکوف[21]؛ «به نظر میرسد پوتین در این اعتقاد که روسیه، کشوری اروپایی و هنجارمند است و «جاهطلبیهای امپراتوری» را به کناری نهاده، راسخ است. ... از نظر پوتین، دستیابی به موقعیت «قدرت بزرگ» به خودی خود هدف محسوب نمیشود، بلکه کارویژة این موقعیت، ایجاد شرایط بایسته برای دخالت بیشتر روسیه در روندهای جهانی است»(Tsygankov 2006: 1089) .
رویکرد پوتین به محیط خارجی دستکم از چهار مؤلفة هویتی از جمله سندرم امپراتوری از دست رفته، «حافظه جمعی» از بودگی به عنوان یک ابرقدرت، نگاه ویژه به تعامل در فضای بینالملل که ریشه در مفاهیم ژئوپولیتیکی و بازی صفر داشت و پذیرش ضعفهای روسیه و فشارهای وارده به آن به تبع فروپاشی شوروی تأثیر میپذیرفت(Godzimirski 2008: 19) . بر این اساس، پوتین ضمن فاجعه دانستن فروپاشی شوروی، تمایل به احیاء جایگاه جهانی روسیه را به تکرار خاطر نشان، اما بر این نکته تأکید میکرد که مسکو در پی دستیابی به موقعیت ابرقدرتی، به سان دورة شوروی نیست.
چرا که از نظر او، در شرایط وقت هزینههای پیگیری چنین سیاستی بیش از منافع آن بود و از سوی دیگر، اتحاد شوروی بهرغم هزینههای زیاد، دستآورد قابل ملاحظهای از حضور جهانی خود تحصیل نمیکرد. پوتین با عنایت به تجربیات سیاست خارجی شوروی و دورة یلتسین و درک این واقعیت که روسیه همانند سلف شورویایی خود قدرتمند نیست، بر این باور بود که مسکو با اتخاذ سیاستی واقعبینانهتر میتواند با هزینهای کمتر جایگاه از دست رفتة «قدرت بزرگ» خود در عرصة جهانی را مجدداً باز یابد.
با این ملاحظه، پوتین با تأکید بر راهبرد «قدرت بزرگ مدرنِ هنجارمند» سیاست خارجی روسیه را به سرعت به تعامل با غرب و ترتیبات نوین جهانی سوق داد و تلاش کرد ضمن تعهد به منافع و ملاحظات ملی، برای دستیابی به شناخت بهتر از مسائل جهانی و یافتن سازوکاری برای جستجوی مشترک راهحل، به درکی مشترک با غرب دست یابد. قید وصفی «بزرگ» در این راهبرد مترتب بر پیشزمینههای تاریخیِ توان روسیه در اعمال نفوذ بر مسایل جهانی و عدم امکان نادیده گرفتن منافع آن بود.
قید وصفی «مدرن» بر این تأکید داشت که روسیه نه تنها باید در جنبههای سختِ نظامی-سیاسی قدرت، بلکه در ابعاد نرمِ اقتصاد، فنآوریهای پیشرفته و فرهنگ نیز قدرتمند شود. قید وصفی «هنجارمند» نیز معطوف به آن بود که تلاش برای ارتقاء موقعیت روسیه در ترتیبات نظام بینالملل باید با در نظر داشتِ اصل حفظ وضع موجود و عنایت به محدودة منابع آن صورت گیرد تا زمینه تحریک بینالمللی علیه این کشور فراهم نشود (کولایی و نوری 1389: 218).
همکاری روسیه با امریکا پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 نمودی روشن از حرکت در راستای این راهبرد بود، به نحوی که از این مقطع به عنوان نزدیکترین دورة تعامل مسکو با واشنگتن در تمام دورة پساشوروی یاد میشود. بهرغم این رویکرد همکاریجویانه و برخلاف تصور اولیه، امریکا نه تنها در دادن مابهازاء به مسکو سخاوتمند نبود، بلکه قدرتیابی این کشور را خطری عینی برای خود میدانست. درک این واقعیت سبب شد که پوتین در میانة ریاستجمهوری خود با تأکید بر این که جهان در حال تبدیل به یک پلیارشی[22] است، راهبرد تبدیل روسیه به یک «قدرت بزرگ مستقل» را به صورت جدیتری مورد توجه قرار دهد.
او بر آن بودند تا از این طریق به شرکاء خارجی روسیه به ویژه امریکا بفهمانند که باید مسکو را به عنوان بازیگری مستقل با منافع مشخص پذیرفته و بیش از این نگاه فرادستانه به آن نداشته باشند. این اندیشه، بر عملی نبودن کاربست سیاستهای یکسونگر در ارتباط با روسیه تأکید داشت و بر این تصریح بود که تعامل با مسکو باید بر مبنای اصل برابری، احترام متقابل و عنایت به ملاحظات آن ابتناء یابد. اولگ زیباروف[23] تأثیر اندیشة «قدرت بزرگ مستقل» بر نحوة تعاملی دولت پوتین با اتحادیة اروپا را این گونه خلاصه میکند؛ «قدرت بزرگگرایی» تنها فلسفة ناظر بر وضعیت فعلی روسیه است و هرگونه «تلاش از جمله برای تحمیل عقلانیتِ مبهمِ کوتولههای اروپایی[24] به روسیه باید به عنوان تهاجمی روانشناختی تلقی شود»(Ziborov 2007: 13-14) .
«دکترین مونیخِ» پوتین[25] را میتوان آشکارترین تأثیر این اندیشه بر رفتارهای خارجی دولت وی دانست که بر مقاومت در برابر تلاش فزایندة غرب برای تحمیلِ اصول و الگوهای خود تأکید داشت. پوتین در سخنرانی خود در کنفرانس امنیتی مونیخ (فوریة 2007) «جهان تکقطبیِ» پرداختة واشنگتن به عنوان جهانِ «یک ارباب و یک حاکمیت» را که طی آن نظام حقوقی یک دولت، (اول و پیش از همه امریکا که به انحاء مختلف پا را از مرزهای ملی خود فراتر مینهاد و به دنبال تحمیل خواستههای خود به سایر ملتها بود) را شدیداً مورد انتقاد قرار داد.
او این انتقادات را با وقوف به افول نسبی قدرت ایالات متحده و بنبست این کشور در افغانستان و عراق، رفتارهای منفعلانة اروپا، افزایش توان مراکز جدید قدرت و به ویژه به پشتوانة بهبود وضع اقتصادی روسیه (به مدد افزایش بیسابقة قیمت نفت) که سبب فراخ شدن فضای بازی آن در عرصة بینالملل شده بود، ایراد کرد. از همین رو، این انتقادات را میتوان سوق پوتین از عملگرایی محافظهکار به عملگرایی تهاجمی و نه تنها اقدامی سلبی در برابر توسعهطلبیهای امریکا، بلکه تلاشی ایجابی برای عقدهگشایی از تحقیرهای روسیه در دهة 1990 دانست (Грэм 2010).
در همین راستا، پوتین در دو سال پایانی ریاستجمهوری خود سیاست «مقاومت مستقیم»[26] را شیوهای بهینهتر برای تحقق منافع روسیه در برابر توسعهطلبیهای غرب و به ویژه امریکا دانست. او تلاش کرد از این طریق ضمن به چالش کشیدن جهانگرایی پیروزمدارانة غرب در دورة پس از جنگ سرد، تصورِ قدرت در حال نزولِ روسیه و تمایل به نادیده گرفتن این کشور را مورد تردید قرار داده و به همتایان غربی خود بفماند که هزینه بیتوجهی به ملاحظات مسکو بیش از گذشته خواهد بود. به این اعتبار، از این تحول میتوان به آغاز دورهای جدید در روابط خارجی روسیه یاد کرد که طی آن مسکو تمایل به بازگشت به جایگاه «قدرت بزرگ مستقل» را بیش از پیش به شرکاء غربی خود گوشزد کرد.
اندیشة « قدرت بزرگ» در سیاست خارجی مدویدیف
مرور فرآیند عملیاتی شدن اندیشة «قدرت بزرگ» در سیاست خارجی روسیة پساشوروی حاکی از آن است که بهرغم تأکید بر سازوکارهای همگرایانه برای اجرای آن، این اندیشه در برخی مقاطع به سان دورههای تزاری و شوروی به راهبرد قدیمی «توازن قدرت بزرگ»[27] منحرف شده که تقابل مسکو با واشنگتن در سالهای پایانی ریاستجمهوری پوتین نمونهای روشن از این امر است. در این بین، هرچند ماههای ابتدایی ریاستجمهوری دمیتری مدویدیف نیز با جنگ مسکو و تفلیس در اوستیای جنوبی و به تبع آن تقابل همهجانبه روسیه با غرب آغاز و رفتارهای سازوارانه مسکو با غرب در حضیض خود قرار گرفت، اما با نمایان شدن تبعات منفی این رویکردِ تقابلی از یک سو و سرایت امواج بحران اقتصاد جهانی به اقتصادِ وابسته به صدور مواد خام روسیه از سوی دیگر، دولتمردان کرملین از هیجان ناشی از انباشتِ درآمدهایِ دور از انتظار نفتی بیرون آمده و ضرورت درک واقعبینانهتر محدودیتها را هرچه بیشتر احساس کردند.
به همین واسطة بود که مدویدیف با تأکید بر ارجحیت توازن منافع بر توازن قوا، تعامل بیشتر با غرب را سازوکاری مناسب برای برونرفت از مشکلات جای و آتی و کاهش هزینههای ارتقاء موقعیت روسیه به یک «قدرت بزرگ» دانست و اقدامات عملی را نیز در این راستا از جمله با پاسخ مثبت به دعوت باراک اوباما[28] برای «ریسِت» روابط مورد توجه قرار داد.
نکتة حائز تأمل اینکه مدویدیف در برخی سخنرانیها خود به جای روسیه به مثابة یک «قدرت بزرگ» از عبارت «روسیة جدید»[29] استفاده میکند که بیانگر تفاوت نسبی دید او با همتایان پیشین وی است. به باور فئودو لوکیانوف،[30] مدویدیف با این اصطلاح سعی دارد تغییرات بنیادی و در عین حال پویای دنیای امروز و تفاوتهای دورة شوروی و پساشوروی را در تحقق روسیة جدید مورد توجه قرار دهد. به عقیدة الکساندر کاناوالوف[31] نیز در اصطلاح «روسیة جدید» رئالیسم مثبتی قابل مشاهده است که سعی دارد واقعیتِ ضعف و قوت روسیه را همزمان ببیند، حال آن که اندیشة روسیه به مثابة یک «قدرت بزرگ» نمیتواند با دنیای امروز ارتباط برقرار کند(“Россия Больше не Является "Великой Державой” 2008) .
با این ملاحظه، مدویدیف به تبع برداشتِ متفاوت از چیستی روندها در نظام بینالملل و جایگاه روسیه در سیاست جهانی، مجدداً به رویکرد «عملگرایی محافظهکار» سوق یافت و بر این اساس سیاست خارجی چندبرداری، همراه با امکان دفاع قاطع، اما غیرمقابلهجویانه از منافع ملی را در دستور قرار داد. چرایی دیگر و در عین حال قابل تأملِ اتخاذ این رویکرد، وجود نگرانی پایداری در مسکو در این خصوص بود که تأکید بر روشهای خودمدارانه و رویکرد تقابلی ممکن است به ترسیم خطوط تقسیم جدیدی بین این کشور و غرب و تالی آن آثار زیانباری بر روند توسعه و نوسازی این کشور منتهی شود.
لذا، مدویدیف درصدد برآمد با ارائة تعریفی جدید از روسیه که مانعِ فرض آن از سوی غرب به عنوان دشمن و تقلیل این کشور به «دیگرِ» مشخصی شود که مایل به تقابل با آن است، روسیه را قدرتی «هنجارمند» معرفی کند. در عین حال، او مجدانّه تلاش دارد تا با پیشبرد اهداف اصولی سیاست خارجی روسیه، دفاع از تفسیر خاص روسی از روندهای بینالمللی و تأکید بر نقش موثر و حتی راهبر مسکو در تعیین ترتیبات منطقهای و حتی بینالمللی، مفهوم «بزرگ» را نیز ضمیمة «هنجارمند» کند.
همان طور که اشاره شد مدویدیف با دیدی واقعبینانه به محدودة داشتههای روسیه، به ضرورت حفظ جانب احتیاط در فرآیند احیاء جایگاه «قدرت بزرگ» روسیه به ویژه در روابط با هژمونِ هرچند ضعیف فعلی نظام بینالملل توجه دارد. با این ملاحظه، هرچند ذهنیتهای جنگ سردی در برخی رفتارهای دولت وی از جمله در بندهای مختلف سند «راهبرد امنیت ملی روسیه تا سال 2020» و تأکید آن بر اهمیت توازن قوا همچنان به چشم میخورد (“Стратегия Национальной Безопасности Российской Федерации до 2020 года” 2009)، اما رئیسجمهور سوم با فرض به اینکه مسکو برای ارتقاء موقعیت خود مجبور به تعامل با واشنگتن در باب مسائل مختلف از جمله امنیت بینالملل، کنترل تسلیحات، امنیت انرژی و دیگر است، با تلاش کرده تا راهبرد سیاست خارجی او جنبة ضدامریکایی نداشته و بیشتر بر منافع و ملاحظات روسیه متمرکز شود.
لذا، برونداد سیاست خارجی مدویدیف را میتوان این مهم دانست که مسکو در زمینههای مختلف آماده همکاری با «همة طرفها»، اما به شرطی برابر و به نحوی است که نه بر ارزشها، بلکه بر منافع مشترک ابتناء یابد.
بر این قاعده، مدویدیف سازوکار کارآمد ارتقاء جایگاه روسیه به موقعیت یک «قدرت بزرگ» را در شرایط حاضر ورود به تعاملِ «ازاء، مابهازاء» با غرب و به ویژه امریکا میداند.[32] کشورهای غربی نیز در مقابل به روشنی نشان دادهاند که پذیرش روسیه در جامعة غربی و ارائة امتیاز به آن از جمله برای تسریع روند نوسازی این کشور بدون هزینه نیست. این تغییر نشانگان رفتاری روسیه که میتوان از آن به تلطیف دیدگاه مسکو در مقولة اقدام مستقل در عرصة بینالملل یاد کرد، به ویژه در تغییر مواضع این کشور در قبال ایران قابل بررسی است.
طی این تحول، هرچند مسکو پیشتر و از جمله در دورة پوتین با موضعگیریهای دوپهلوی خود تلاش میکرد هم از ایران و نیز از کشورهای غربی امتیاز بگیرد، اما در دورة مدویدیف این روند تغییر کرده و مسکو به نحو قابل تأملی به همراهی با غرب در فشار بر تهران متمایل شده که از این جمله میتوان به رأی مثبت آن به قطعنامة چهارم تحریم علیه ایران و جاری کردن تحریمهای این قطعنامه طی فرمان مدویدیف در 22 سپتامبر 2010 اشاره کرد. [33]
هرچند روسیه در این بدهبستانها به دنبال امتیازگیری در سایر زمینهها از جمله دریافت سرمایه و تکنولوژی پیشرفته بوده و وعدههایی نیز در این خصوص دریافت کرده، اما همان طور که اشاره شد رویکرد تعاملی مدویدیف با غرب را میتوان نشانهای از تعریف سهلگیرانهتر او از اندیشة روسیه به مثابة یک «قدرت بزرگ مستقل» دانست. او در عین حال با وقوف به اینکه غرب نه تنها مایل نیست روسیه را «خودی»[34] بداند، بلکه قدرتیابی آن را خطری عینی برای خود دانسته و از این رو سیاست «دربرگیری جدید» این کشور را با همان ماهیت سابق، اما به شکلی جدید دنبال میکند، تسلیمناپذیری مسکو به الگوهای جهانشمول غرب و عدم پذیرش این اصلِ غربی که ««بیرونی» باید همانند ما شود، در غیر این صورت به عنوان دشمن بالقوه و تهدید به او نگریسته میشود»، را مورد تأکید قرار داده است.
مدویدیف همچنین نشان داده که به بنمایههای نگاه سنتی روسی به مقولههایی چون حاکمیت، استقلال و توازن قوا همچنان اعتقاد دارد و تفسیر تسامحی او از این مفاهیم در برخی موضوعات از جمله در همراهی با فشارهای غرب علیه ایران صرفاً تاکتیکی است. بر این اساس، او برخلاف تمایل اوباما به «ریستِ»[35] (بازشروع) روابط واشنگتن و مسکو، بر «آپگرید»[36] این روابط (ارتقاء سطح امکانات و توانمندیها) اصرار دارد. به باور مدویدیف معنی «بازشروع» چیزی جز بازگشت به رابطة تعاملی گذشته که طی آن امریکا با نگاه فرادستانه به روسیه با آن به عنوان شریکی درجه دو رفتار میکرد که باید ملاحظات واشنگتن را به تمام میپذیرفت، نیست.
او در مقابل بر چهارچوب جدیدی از روابط تأکید دارد که مبتنی بر برابری و لحاظ منافع متقابل باشد. از این رو، در برخی منابع روسی تحولات اخیر در روابط روسیه و امریکا و اینکه واشنگتن در بعضی موضوعات از جمله ایران، کره شمالی، پیمان جدید کنترل تسلیحات، افغانستان و سپر موشکی مجبور به مذاکره با مسکو از موضعی برابر و معامله با آن شده، دستآوردی مهم و نشانهای از پذیرش «بزرگی» روسیه از سوی امریکا ارزیابی میشود.
نقصهای اجرای اندیشه قدرت بزرگ
هرچند نخبگان و مردم روسیه با اشاره به برخی منابع بالقوه و بالفعل آن از جمله وسعت سرزمینی، موقعیت ژئوپولیتیکی، توانمندی نظامی و هستهای، ذخایر عظیم منابع طبیعی، ظرفیتهای فکری و جمعیت پویا، کشور خود را نه تنها در گذشته و حال، بلکه در آینده شایسته عنوان «بزرگ» میدانند، اما با عنایت به واقعیتها موجود باید پذیرفت که شاخصههای قدرتِ روسیه (به جز در چند زمینة خاص از جمله انرژی و سلاحهای اتمی) نشانی از «بزرگی» آن به دست نمیدهد و این کشور جز طرحوارهای از یک قدرت بزرگ نیست.
بهرغم این کاستیها، مسکو از پذیرش این واقعیت احتراز دارد و حتی تلاش کرده تا «بزرگی» خود را به هر نحو ممکن در جغرافیای خارج نزدیک و در موضوعاتی نظیر امنیت انرژی، عدم اشاعة سلاحهای هستهای و ترتیبات امنیتی به دیگر کشورها بقبولاند. هرچند عوامل مختلفی را در عدم شایستگی روسیه به احزار موقعیت «قدرت بزرگ» در ترتیبات نظام بینالملل میتوان دخیل دانست، اما در ادامه به سه مورد از مهمترین این متغیرها اشاره میشود.
الف: نگاه صرفاً«از بالا»
روند تلاشها در دورة پساشوروی برای احیاء موقعیت «قدرت بزرگ» روسیه حاکی از تمرکز و تأکید بر تحقق این امر «از بالا» است. حال آنکه از ویژگیهای اصلی یک قدرت بزرگ مدرن وجود جامعهای پویا است که طی آن اندیشهها و توانمندیها از پائین به بالا نضج گرفته و تلاشهای داخلی، منطقهای و جهانی، در سطوح دولتی و جامعه، هم «از بالا» و نیز «از پائین» سازماندهی شوند. هرچند مردان کرملین در برخی مقاطع بر ایجاد جامعهای قدرتمند و توسعة زیرساختهایِ انسان مدرن تأکید کردهاند، اما وضعیت غالب حاکی از توجه اندک آنها به عرصة داخل و عدم تلاش مؤثر برای توانمندسازی جامعة روسی است (Данилевич 2010).
سیاستمداران روسیه به ویژه از دورة پوتین با تأکید بر راهبرد تمرکز قدرت و ایدة «دموکراسی حاکمیتی» که نشانگان آشکاری از بازگشت به سنت تاریخی «دولت قدرتمند- جامعة ضعیف» در فرهنگ سیاسی روسیه را متبادر میکند، به جای تقویت همزمان دولت و جامعه، اقدامات خود را صرفاً به تقویت دولت معطوف کرده و به تبع آن عرصه برای ورودیهای غیردولتی به حوزههای تصمیمسازی و اجرا هرچه بیشتر تنگ شده است.
این در حالی است که نظرسنجیها نشان آشنایی طیفها و طبقات مختلف اجتماعی در این کشور با مقتضیات روز داشته و دیدگاههای متفاوت آنها در خصوص تبدیل روسیه به یک «ابرقدرت»[37]، «قدرت بزرگ» و یا یک «رهبر منطقهای»[38] حاکی از حساسیت آنها به این امر است. بر اساس یک نظرسنجی که اوائل سال 2010 انجام شد، 6/58 درصد مردم روسیه خواستار تبدیل این کشور به یک «قدرت بزرگ»، 5/24 درصد به یک «ابرقدرت» و تنها 4/9 درصد به یک «رهبر منطقهای» بودهاند (Бызов 2010).
بهرغم اینکه مدویدیفِ «نرماندیش» به این مهم که «روسیه تا زمانی که مردمی بزرگ نداشته باشد، تبدیل به قدرت بزرگی نخواهد شد»، آگاهی دارد و در مقالة معروف «روسیه بهپیش!» نیز ضرورت توانمندسازی جامعة روسی را مورد تأکید قرار داده(Медведев 2009) ، اما در خصوص تحقق این هدف تردیدهای زیادی وجود دارد.
هرچند این ناکامی به عوامل مختلفی از جمله نهادینه شدن سیاست تمرکز قدرت در دورة پوتین، رسوخ «سیلاویک»هایِ «سختاندیشِ» به تمام شئونات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و تأکید کرملین بر ایدة «دموکراسی حاکمیتی» که آزادیهای مدنی و سیاسی را تحدید و جامعة روسیة پساشوروی را به جامعة «ضعیفالنفس»[39] تبدیل کرده، نسبت داده میشود، اما به نظر میرسد این عوامل خود معلولی از فرهنگ سیاسی غیردموکراتیک روسیه هستند.[40] لذا، با عنایت به اینکه مشکل اصلی در این زمینه ضعف بسترهای بایسته برای قدرتیابی طیفهای اجتماعی است، لذا نمیتوان شانس زیادی به توسعه و تقویت جامعة روسی در کوتاه مدت قائل شد. به این اعتبار و به تبع فقدان استاندارهای بالای اجتماعی در جامعة کنونی روسیه که از جمله شاخصههای اصلی یک قدرت بزرگ در عصر حاضر است، نمیتوان این کشور را از این جنبه در شرایط فعلی و آیندة نزدیک قدرتی بزرگ دانست.
ب: ضعف در مولفههای قدرت نرم
هرچند مقامات مسکو به تحول در مؤلفههای قدرت و تغییر شرایط داخلی، منطقهای و بینالمللی اعتراف داشته و به تبع آن عدم مناسبت ابزارهای سنّتیِ قدرت برای ارتقاء جایگاه این کشور به موقعیت یک «قدرت بزرگ» را امری بدیهی میدانند، اما روندها حاکی از دیدگاههای همچنان سختانگارانة آنها به مقولة قدرت است. در این بین، هرچند پوتین و مدویدیف طی سالهای اخیر به تکرار بر تقویت مؤلفههای نرم قدرت از جمله در بُعد فرهنگی و به ویژه اقتصادی آن تأکید کردهاند، اما به تصریح دمیتری ترنین،[41] رهبران روسیه طی این سالهای همواره مدل رشد بدون توسعه، سرمایهداری بدون دموکراسی و سیاست «قدرت بزرگ» بدون اعتبار بایسته بینالمللی را مطمحنظر داشتهاند (Тренин 2009).
این در حالی است که به تأکید بسیاری از نخبگان روس، روسیه برای تبدیل به قدرتی بزرگ باید به «اقتصادی هوشمند» و «دانشمحور»[42] دست یابد و همین هدف باید اساس تلاش مسکو در هزارة سوم باشد. به اعتقاد آنها برای تحقق این هدف الگوی توسعة اجتماعی- اقتصادی روسیه باید تغییر کرده و بیش از هر چیز شیوة زندگی مردم و تولیدات اجتماعی متحول شود. به عبارت دیگر، جامعة روسیه باید به جامعة «فراصنعتی و اطلاعاتی»[43] تبدیل شود (Красин 2010).
طبق یک نظرسنجی در اکتبر 2010، بیشتر مردم روسیه نیز در وهلة نخست بر این تأکید بودهاند که این کشور برای تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ باید به ایجاد یک اقتصادی مدرن و پیشرفته مبادرت کند. از منظر آنها دستیابی به سطح بالای رفاه شهروندی، ایجاد نیروی نظامی قدرتمند، توسعة علوم و فنآوریهای نوین از دیگر ملزومات قدرت بزرگی روسیه است. در این بین، تحکیم کنترل بر حوزة خارج نزدیک و بودگی به عنوان پلی میان آسیا و اروپا کمترین توجهات را بین مردم روسیه به خود جلب کرده است. جالب تأمل این که از نظر آنها، در شرایط حاضر امریکا، چین، ژاپن سه قدرت بزرگ برتر دنیا هستند (Туманов 2010).
در این میان، هرچند بازگشت روسیه از عملگرایی تهاجمی به محافظهکار در دورة مدویدف و تأکید او بر همگرایی بیشتر با غرب با هدف دریافت سرمایه و تکنولوژیهای پیشرفته برای تسریع روند نوسازی این کشور را میتوان نمودی از توجه او به ابعاد نرمِ قدرت دانست، اما فقدان زیرساختهای یک اقتصاد توسعة یافته امید چندانی به توسعة اقتصادی روسیه در آیندة نزدیک به دست نمیدهد. افزون بر این، عدم پیگیری الگوی ملی توسعه و امید بیش از حد به سخاوتمندیهای غرب برای تحقق این منظور از دیگر مشکلات مهم روند نوسازی در روسیه است که انتقاد بسیاری از نخبگان این کشور را نیز در پی داشته است.
آفت دیگر حوزة قدرت نرم در روسیه تسلط نگاه سنتیِ امنیتمحور و سیاسی به این حوزه و عدم توان کرملین و حتی مدویدیفِ به ظاهر لیبرال به تفکیک بین حوزههای مختلف است. به این معنا که هرچند در حال حاضر کارآمدترین ابزار اقتصادی روسیه منابع انرژی آن میباشد، اما استفاده سیاسی از این ابزار در برخی موارد نتایج منفی در پی داشته است. به عنوان مثال، تدارک مسکو برای احداث خطوط جدید انتقال گاز از جمله «جریان جنوبی»[44] و «جریان شمالی»[45] بیش از اهداف اقتصادی با اغراض سیاسی در حال انجام است، حال آنکه روسیه میتوانست با برقراری تعاملی شفاف و پیشبینیپذیر با غرب منافع خود در این حوزه را به صورتی هنجارمندتر تحصیل کرده و از جانب آن اعتبار بایسته برای یک قدرت بزرگِ عرصة بینالملل را نیز کسب نماید.
باید به این مهم نیز توجه داشت که درآمدهای بخش انرژی صرفاً محرک اقتصاد روسیه نبوده و مهمترین منبع کسب حمایت داخلی و از نافذترین سازوکارهای سیاست خارجی این کشور نیز مسحوب میشوند. بر این اساس، در صورت نوسان قابل ملاحظه در قیمتهای جهانی نفت و گاز (همانند بحران مالی سال 2009)، این نقطة قوت میتواند به عاملی معکوس تبدیل شده و نه تنها پاشنة آشیل اقتصاد روسیه، بلکه کل روند نوسازی این کشور باشد. با این ملاحظه اگر روسیه به سرعت برای نوسازی زیرساختهای اقتصاد خود به عنوان کارآمدترین نمود قدرت نرم اقدامی بایسته انجام ندهد، نه تنها راهبرد تبدیل این کشور به قدرتی بزرگ تحقق نخواهد یافت، بلکه با عنایت به رقابت فزاینده در عرصه بینالملل از دست رفتن جایگاه فعلی آن نیز دور از ذهن نخواهد بود.
ج: نگاه سختانگار به خارج نزدیک
بهرغم آثار مثبت اندیشة قدرت بزرگ در داخل روسیه به ویژه کارویژة هویتبخش آن، این اندیشه پیامدهای نامطلوبی برای متعاملین با مسکو به ویژه در خارج نزدیک به همراه داشته، به نحوی که کشورهای حاضر در این جغرافیا را میتوان «قربانیان» این اندیشه دانست. هرچند روسیه طی سالهای پس از فروپاشی در کنار نگاه سنتی به خارج نزدیک در پی عملی کردن «هژمونی نرم»[46] در این منطقه نیز بوده، اما روندها حاکی از چربش انگارههای سخت مسکو به این جغرافیا است. روسیه با فرضِ «قدرت بزرگی» خود، ادعای برتری و حتی حق تعیین سرنوشتِ کشورهای حاضر در این حوزه را به سان دورة شوروی حفظ، منافع مشروعی در آن برای خود تعریف کرده و خود را ضامن ثبات این جغرافیا میداند (Herd 2007: 97).
دخالتهای مکررِ اخیر روسیه در امور داخلی کشورهای این منطقه از جمله انتخابات ریاستجمهوری اکراین (2010)، مسائل داخلی قرقیزستان (سال 2010)، روندهای سیاسی در بلاروس (انتقادات مستقیم مدویدیف از الکساند لوکاشنکو،[47] رئیسجمهور بلاروس در سال 2010) و از همه مهمتر جنگ تمام عیار نظامی با گرجستان در سال 2008 و اقدامات تالی آن از جمله شناسایی استقلال جمهوریهای آبخازیا و اوستیای جنوبی نمونههای روشنی از پیامد منفی اندیشة قدرت بزرگ روسیه برای کشورهای خارج نزدیک هستند.
اساساً ابداع مفهوم «خارج نزدیک» مقولة قابل تأملی در ادبیات ژئوپولیتیکی روسیه محسوب میشود. به این معنا که گرچه جغرافیای این منطقه خارج از محدودة سرزمینی این کشور قرار دارد، اما مسکو آن را منطقة منافع خاص خود میانگارد. بهرغم تحولات فزایندة منطقهای و بینالمللی در این نگاه تغییری ایجاد نشده و تعبیر مدویدیف از این منطقه به عنوان حوزة «منافع ترجیحی»[48] روسیه گواه آن است که مسکو هر گونه دستاندازی قدرتهای خارجی به خارج نزدیک را همچنان به دیدة تهدید مینگرد (Грэм 2010). همین نگاه فرادستانه سبب اصلی ورود روسیه به جنگ با گرجستان و اقدامات تهاجمی آن در فضای پس از جنگ بود. روسیه از قِبَلِ این جنگ به دنبال تحقق سه هدف عمدة ایجابی و سلبی بود.
مسکو در وهلة نخست در پی بازتثبیت موقعیت و خاطر نشان کردن مجدد «قدرت بزرگی» خود نه تنها به دولت واگرای میخائیل ساکاشویلی،[49] بلکه به تمام کشورهای حاضر در خارج نزدیک و سایر قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای بود. توسعة حوزة ژئوپولیتیکی روسیه در قفقاز جنوبی از طریق گسترش جغرافیای زیر نفوذ این کشور به اوستیای جنوبی و آبخازیا، هدف دیگر کرملین از ورود به جنگ بود که به نحو ماهرانه در فضای پس از جنگ در حال پیگیری است. نهایتاً با عنایت به موضع قاطع روسیه در مقطع جنگ و پس از آن علیه دولت ساکاشویلی و تأکید بر بودگیِ مسئولیت جنگ به عهده او، تلاش برای تضعیف موقعیت غربگرایان در گرجستان و اخطار به سایر غربگرایان در حوزة خارج نزدیک نسبت به امکان دچار شدن به سرنوشت مشابه ساکاشویلی را میتوان هدف سوم مسکو دانست (نوری 1387: 57).
هرچند میتوان با برخی مقامات کرملین موافق بود که روسیه با ورود به این جنگ و سایر اقدامات سختانگارانه از جمله جنگ انرژی با اکراین و بلاروس و مداخلة مستقیم و غیرمستقیم در امور داخلی برخی کشورهای این حوزه توانسته موقعیت قدرت بزرگی خود را به طور نسبی در این منطقه حفظ نماید، اما روند تحولات حاکی از آن است که این دستآورد کوتاه مدت بوده و امکان حفظ این وضعیت در بلندمدت از این طریق میسر نخواهد بود.
تقویت روندهای روسهراسانه و جزمتر شدن عزم برخی کشورهای خارج نزدیک به ویژه گرجستان و اکراین به سمتگیری غربی را میتوان از مهمترین تبعات منفی این نگاه سخت دانست. با عنایت به ضعفهای روسیه در ارائة مزیتهایی بیشتر و یا حداقل به اندازة غرب به کشورهای خارج نزدیک، دور جدید پیشرفت غرب در این جغرافیا در آیندة نه چندان دور و با قوت بیشتر دور از انتظار نخواهد بود.
افزون بر این، ضعف روسیه در ارائة الگوی توسعة مورد قبول برای کشورهای خارج نزدیک که از جمله لازمههای یک «قدرت بزرگ» است و در مقابل مقبولیت نمونة غربی، مزیدی بر گرایش نسل جوان این منطقه به سوی غرب و واگرایی بیشتر از روسیه است. در این بین، خاطرة تلخ رویکرد سخت روسیه میتواند مقومی بر این گرایشات باشد. با این ملاحظه، اگر مقامات مسکو در رویکرد خود به خارج نزدیک تغییری ایجاد ننموده و مؤلفههای قدرت نرم خود از جمله در بخش فرهنگی را در این منطقه افزایش ندهند، نباید به حفظ موقعیت قدرت بزرگ خود در این حوزه امید چندانی داشته باشند.
جمعبندی
اندیشة روسیه به مثابة یک «قدرت بزرگ» با کارویژة دوگانة انسجامبخشی داخلی و تمایزگذاری خارجی، نقش مهمی در تخفیف بحران هویت روسیه داشته و به ویژه در دورة پوتین و مدویدیف به رفتارهای خارجی این کشور سمت و نظم بهتری داده است. مسکو با تأکید بر این اندیشه که ریشه در تاریخ و فرهنگ اجتماعی- سیاسی روسیه دارد، به «طرف»های خارجی خود نشان داده که همکاری با آن به یک چارچوب عملی، فکری و هنجاری متفاوت نیاز دارد. بهرغم این مدعا و هرچند روسیه در برخی عرصهها از جمله تسلیحات اتمی و منابع انرژی «قدرت بزرگی» است، اما این کشور فاقد شاخصههای لازم برای احرازِ تام این توصیف است.
اول اینکه یک قدرت بزرگ باید به واسطه توانمندیهای نرم و سخت خود در عرصة بینالمللی دارای اعتبار باشد، حال آنکه روسیه نه تنها دارای اعتبار جهانی نیست، بلکه هژمونی منطقهای آن نیز محل تردید است. دوم اینکه امکان نادیده گرفتن ملاحظات و منافعِ «قدرت بزرگ» به واسطة داشتههای سلبی و ایجابی آن وجود نداشته و یا اینکه با هزینة زیاد همراه باشد. حال آنکه نفوذ قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای به طور مؤثر و بدون هزینة زیاد جایگزین نفوذ روسیه در حوزهها و زمینههای مختلف از جمله در خارج نزدیک شده است.
سوم اینکه قدرت بزرگ به واسطة توانمندیهای خود تعهداتی را در عرصة خارجی از جمله به عنوان ضامن رژیمهای بینالمللی (نهاد و یا روند) به عهده داشته باشد، حال آنکه عدم پذیرش عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی و مخالفت با پیشنهاد مسکو در خصوص برساخت نظام جدید امنیت اروپایی مثالهای روشنی از حاشیهای بودن نقش این کشور در رژیمهای اقتصادی و امنیتی است. توانمندسازی جامعة روسی، التفات عملی به ابعاد نرم قدرت از جمله اقتصاد و فرهنگ و احتراز از رویکردهای ایدئولوژیک در سیاست خارجی از جمله راهکارهایی است که میتواند در ارتقاء روسیه به جایگاه یک «قدرت بزرگ» مؤثر باشد و در مقابل، عدم اقدام بایسته در این خصوص، موقعیت نسبتاً بزرگ منطقهای آن را در آیندة نه چندان دور با چالش مواجه خواهد کرد. در این میان، واقعیت افول تدریجی قدرت امریکا و اروپا فرصت مغتنمی برای بازیگران جدید از جمله روسیه است تا با برنامهریزی دقیق، به یکی از قدرتهای تأثیرگذار آتی نظام بینالملل تبدیل شوند.
پینوشتها
[1]. великодержавность (Greatness of Authority, Great-Power Status / Policy (as a Nationalist Objective))
[2]. державник (Supporter of Strong Government Authority; ≈ Great-Power Nationalist)
[3]. از جمله اصطلاحاتی چون؛
РФ как «великой державы» (روسیه به مثابة یک «قدرت بزرگ») и «крупнейшей евразийской державы» (یک «قدرت بزرگ اروپایی» ) и как «одного из влиятельных центров современного мира» (یکی از «مراکز عمدة دنیای معاصر»)
[4]. «Концепция социально-экономического развития России до 2020 года»
[5]. Zbignev Brzezinski
[6]. Владимир Путин
[7]. Дмитрий Медведев
[8]. پیگیری سیاست تهاجمی در حوزة انرژی و تأکید بر تبدیل شدن به «ابرقدرت انرژی»، سیاست خاورمیانهای جدید، اجرای برنامههای گستردة نوسازی نظامی و فروش گستردة تسلیحات، عدم پذیرش قاطع استقرار منطقة سوم سپر دفاع ضدموشکی امریکا در اروپای شرقی، استقرار سیستم جدید دفاع ضدموشکی در مرزهای غربی، مخالفت مکرر با گسترش ناتو به شرق، از سرگیری برنامة گشتزنی هواپیماهای دورپرواز هستهای، رژه جتهای جنگی و هشت هزار سرباز در میدان سرخ مسکو برای اولین بار پس از فروپاشی شوروی در مارس 2008، سفر مقامات کرملین به افریقا و کشورهای امریکای لاتین، چانهزنی مستمر با غرب بر سر پروندة هستهای ایران و کرهشمالی، جنگ تمام عیار با گرجستان بر سر اوستیای جنوبی و به تبع آن شناسایی استقلال این جمهوری و آبخازیا، دخالت مستقیم و غیرمستقیم در امور داخلی کشورهای خارج نزدیک و تأکید بر تمایل به احیاء یاپگاه دریای روسیه در سوریه برخی اقدامات اخیر در سیاست خارجی مسکو است که هرچند با اهداف مشخص و بر اساس محاسبة سود و هزینه صورت گرفته، اما میتوان در بسیاری از این اقدامات پستمایلات احیاء «قدرت بزرگ» روسیه را بررسی کرد.
[9]. Russian exceptionalism
[10]. Hobbesian realm of all against all
[11]. به نظر میرسد تصور وجود رقابتی بیرحمانه در عرصة جهانی در میان نخبگان روسیه طنین قدرتمندی دارد. برای مثال، پوتین پس از تراژدی گروگانگیری مدرسة بسلان (سپتامبر 2004) و کشته شدن بیش از 400 غیرنظامی در این حادثه تأکید کرد؛ «روسیه خود را موجودیتی ضعیف نشان داده و ضعیف همیشه پایمال است». او هشدار داد که بازیگرانی هستند که؛ «مایلند ما را دریده و "لقمهای چرب" از ما برگیرند و دیگرانی نیز هستند که به آنها کمک میکنند. آنها با این توجیه که روسیه همچنان یکی از قدرتهای هستهای جهان و بنابراین تهدیدی علیه آنهاست، کمکهای خود را به دشمنان روسیه ارائه کرده و معتقدند که این تهدید باید مرتفع شود». برای اطلاع بیشتر ر ک به؛
“Address by President Vladimir Putin” 2004
[12]. ближнее зарубежье
[13]. همان طور که اشاره شد، مفهوم «قدرت بزرگ» در اندیشة سیاسی روسیه واجد دو کارویژه داخلی و خارجی است. این مفهوم در عرصه داخلی به عنوان یک مؤلفة هویتبخش و در محیط خارج به عنوان راهنمای عمل مشخص کرملین فرض میشود. بهرغم این کاربست دوگانه، در نوشتار حاضر با عنایت به حوزة موضوعی و ضیق مجال، به پرداخت به جنبه خارجی این مفهوم بسنده میشود.
[14]. "Россия, вперед!"
[15]. Борис Елцин
[16]. россияне
[17]. русские
[18]. وِرا تولز حداقل پنج قرائت متفاوت از آنچه در سالهای ابتدایی فروپاشی شوروی میتوانست به «روس» تعبیر شود را از هم باز میشناسد. به اعتقاد او؛ روسها میتوانستند از خود تلقی روسزبان، اسلاوهای شرقی، امپریالیست، متعلق به یک نژاد خاص و شکلدهنده به یک ملت شهری را داشته باشند. برای اطلاع بیشتر ر ک به؛
Tolz 1998: 282
[19]. Евгений Примаков
[20]. “Normalized Modern Great Power”
[21]. Andrei P. Tsygankov
[22]. نوعی نظام بینالملل با زمینهای متغیر از اتحادها و وابستگیها که توسط بازیگران متعدد اداره میشود.
[23]. Oleg Ziborov
[24]. the European Lilliputians
[25]. Putin’s “Munich doctrine”
[26]. direct resistance
[27]. old – style great power balancing
[28]. Barak Obama
[29]. «Новая Россия»
[30]. Федор Лукьянов
[31]. Александр Коновалов
[32]. اجازة روسیه به امریکا در استفاده از خاک و فضای این کشور برای انجام نقل و انتقالات نظامی به افغانستان، توقف خاموش گسترش موج سوم ناتو به شرق، تغییر برنامة امریکا در استقرار منطقة سوم سپر دفاع ضدموشکی خود در اروپای شرقی، موافقت ضمنی روسیه با گسترش حضور نظامی امریکا در آسیای مرکزی، توافق طرفین بر سر پیمان جایگزین استارت و همراهی مسکو با واشنگتن در پروندة هستهای ایران و کرهشمالی برخی از مهمترین نمودهای رابطة «ازاء، مابهازاء» روسیه و امریکا هستند که در برخی منابع از آن به «معاملة بزرگ» تعبیر میشود.
[33]. دمیتری مدویدیف طی فرمانی در 22 سپتامبر 2010 با اسناد به قطعنامة 1929 شورای امنیت مجموعه تحریمهایی را علیه ایران در زمینههای مختلف از جمله منع تحویل برخی جنگافزارهای نظامی خصوصاً سامانههای اس300 به ایران، منع فعالیت شرکتهای روسی در ایران و شرکتهای ایرانی در روسیه در ارتباط با فعالیتهای هستهای تهران، منع ورود و عبور برخی فعالان هستهای- نظامی ایران به و از روسیه و منع شرکتهای دولتی و غیردولتی روسیه از ارائه خدمات مالی به اشخاص و شرکتهای مرتبط با فعالیتهای هستهای ایران اجرایی کرد. برای اطلاع بیشتر در این خصوص ر ک به؛
Фомичев 2010
[34]. «один из своих»
[35]. reset / перезагрузка
[36]. upgrade / повышать
[37]. сверхдержава [38]. региональное лидерство
[39]. Low Trust Society
[40]. برای اطلاع بیشتر در خصوص وضعیت جامعه و نهادهای مدنی روسیه ر ک به؛
نوری 1388: صفحات مختلف
[41]. Дмитрий Тренин
[42]. "умная экономика" или "экономика знаний"
[43]. "постиндустриальное" или "информационное" общество
[44]. Южный Поток
[45]. Северный поток
[46]. «мягкая гегемония»
[47]. Александр Лукашенко
[48]. «привилегированные интересы»
[49]. Михаил Саакашвили
نویسنده: علیرضا نوری
منبع: فصلنامة مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، پائیز 1389، شماره 71، صص 159-133.
لینک اصلی Pdf: اینجا