علیرضا نوری

استادیار دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی

علیرضا نوری

استادیار دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی

ایران و اصل «سازگاری» در سیاست خارجی روسیه در دوره مدویدیف

ایران و اصل «سازگاری» در سیاست خارجی روسیه در دوره مدویدیف

چکیده
روابط ایران و روسیه در مقاطع مختلف از جمله در دوره دمیتری مدودف به تبع شرایط متنوع داخلی و بین‌المللی از متغیرهایی در سه سطح فردی (نخبگان)، نهادی (دوجانبه) و بین‌المللی تاثیر پذیرفته است. به گواه تاریخ روابط دو کشور، متغیرهای سطح سوم بیشترین تاثیر را در کیفیت این رابطه داشته و عوامل سطوح اول و دوم اثر «جانبی» ایفا کرده‌اند.  مبنا قرار گرفتن اصل «سازگاری» در سیاست خارجی مدویدیف که با هدف افزایش «تحقق‌‌پذیری» هدف‌گذاری‌های خارجی، پاسخ‌ به ضرورت‌های داخلی و بین‌المللی و جبران کاستی‌‌ منابع سیاست خارجی در دستور او قرار گرفته، مؤلفه‌ای از سطح سوم است که با توجه به وجود مثلث حساس روابط ایران، روسیه و غرب، تعاملات تهران- مسکو را به صورت منفی زیر تاثیر قرار داده است. هرچند مقامات کرملین این رویکرد را روشی کارآمد برای بازی در فضای جاری بین‌المللی می‌دانند، اما نارسایی‌های مختلفی در آن از جمله فقدان «واقع‌بینی» و عدم توجه به پویایی محیط‌ قابل شناسایی است که حصول مزیت‌های مورد انتظار از آن از جمله در قبال ایران را با تردید مواجه می‌کند.
واژگان کلیدی: ایران، روسیه، غرب، نظام بین‌الملل، سازگاری، نوسازی، قدرت بزرگ، چندجانبه‌گرایی، عمل‌گرایی

مقدمه
رفتار روسیه در عرصة خارجی در دوره‌های مختلف تاریخ این کشور و از جمله در دورة پساشوروی زیر تأثیر واقعیت‌های داخلی و بیرونی از یک سو و تعریف متفاوت نخبگان روس از چگونگیِ ساختار نظام بین‌الملل، چیستیِ روندها در این نظام، کیستیِ روسیه و کدامیِ جایگاه آن در ترتیبات بین‌الملل از سوی دیگر با نوسانات بسیار همراه بوده، به گونه‌ای که متعاملین با مسکو در بسیاری از مقاطع در درک رفتار، فهم بهینه‌ای از ماهیت یا تمایل این کشور به اخذ و نمایش ماهیتی خاص با چالش مواجه بوده‌اند.  

وجود بحران‌های مفهومی و نهادی در سیاست خارجی روسیه در دهة 1990 و به تبع آن اختلاف دیدگاه‌ها در باب‌ اهداف و سازکارهای مناسب سیاست خارجی که به تغییرات مکرر در این عرصه انجامید، از جمله اسباب رفتارهای پیش‌بینی‌ناپذیر در سیاست خارجی مسکو بود. مداقة دقیق‌تر در این نوسانات نشان می‌دهد که رفتارهای مسکو در عرصة خارجی در عین تأثیرپذیری از بن‌مایه‌های نظریة واقع‌گرا از جمله تأکید بر اصل «روسیه به مثابة یک قدرت بزرگ مستقل»، برخی اصول همکاری‌جویانة نظریة لیبرالی از جمله تأکید بر «روسیه به مثابة یک عضو هنجارمند در جامعة قدرت‌های بزرگ» را نیز در خود مستتر داشته‌اند. تناوب تعامل‌ها و تقابل‌ها با غرب از جمله هم‌آغوشی با قدرت‌های غربی در ابتدای دهة 90 از سوی یورآتلانتیست‌ها،[1]  

برخورد‌های احتیاطی در دورة یورآسیانیست‌ها،[2] رویکرد تقابلی در دورة یوگنی پریماکوف، تعامل نزدیک در سال‌های ابتدایی ریاست‌جمهوری ولادیمیر پوتین، رویکرد احتیاطی میانة این دوره، رفتارهای تقابلی در دو سال پایانی دورة وی، تقابل سخت در ابتدای ریاست‌جمهوری دمیتری مدویدیف به تبع جنگ روسیه با گرجستان و مجدداً هم‌‌آغوشی با غرب با پاسخ مشتاقانه به دعوت باراک اوباما برای «بازشروع»[3] روابط نمونه‌های مشهودی از وجود عناصر دوگانة انزواطلب و همکاری‌جو در سیاست خارجی روسیه هستند.

این دوگانگی گواه آن است که مسکو در عینِ فرضِ تسلط وضعیت آنارشیِ هابزی در عرصة بین‌الملل و به تبع آن تأکید بر استقلال، حاکمیت، موقعیت قدرت بزرگ و برابری جایگاه خود با کنش‌گران تعیین‌کنندة این نظام که مانعی بر سر «هم‌گرایی» آن در محیط خارجی بوده، هم‌زمان وجود جامعه‌ای از کشورهای متعامل که قادر به تعدیل تأثیرات وضعیت آنارشی هستند را نیز پذیرفته و با کاربست سیاست خارجی چندبرداری هم در پی‌ «سازگاری» و نیز به دنبال دفاع از ادعای قدرتی بزرگ خود برآمده است.  

به این اعتبار، «سازگاری» مفهومی است که می‌تواند با ایجاد ارتباط بین این دو جنبة نامتناجس، به فهم چیستی روندها مدد رساند. رهبران کرملین در دهة 90 با درک تغییرات حادث شده در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی و ضرورت بازتعریف جایگاه، نقش و اهداف مسکو در این عرصه‌ها، «سازگاری» بیشتر با قواعد و هنجارهای نظام بین‌الملل را بهینه‌ترین برون‌رفت از چالش‌های جاری و آتی این کشور دیدند.  

با این وجود، عدم انطباق محیط‌ ذهنی آنها با واقعیت‌های بیرونی تلاش‌های صورت گرفته به این منظور را ناکام گذاشت. یوروآتلانتیست‌ها در ابتدای این دهه با تأکید بر همگرایی همه‌جانبه با غرب مفهوم «سازگاری» را به مفاهیمی چون «تسلیم و انفعال» منحرف کردند و یوروآسیانیست‌ها میانه و هواداران نظریة نظام چندقطبی در سال‌های پایانی این دهه نیز با تأکید بر بی‌اعتمادی به غرب، «سازگاری» را در شکل محدود آن تفسیر کردند. لذا، مسکو در این مقطع در فرآگرد نامنظمی از «سازگاری» و «تقابل» قرار داشت.

رهبران کرملین از ابتدای هزارة جدید با اغتنام از تجربیات دهة 90 و با عنایت به این مهم که رویکردهای غیرواقع‌بینانه نه تنها مشکلات را مرتفع نکرده، بلکه تحقق اهداف را با تأخیر مواجه می‌کند، با اتخاذ رویکرد عمل‌گرا که بر اصولی چون بازی مثبت با همة طرف‌ها، تعامل گزینشی، عدم مقابله‌‌جویی بی‌حاصل و تأکید بر هویت چندگانه و انعطاف‌پذیر استوار بود، بر آن شدند تا «سازگاری» بیشتری را در محیط خارجی به نمایش گذارند. پوتین به عنوان پیش‌دار این سیاست با طرح نظریة «قدرت بزرگ مدرن هنجارمند»[4] سه اصلِ نوسازی اقتصادی، دستیابی به جایگاهی بایسته در فرآیندهای رقابت جهانی و اعادة جایگاه روسیه در عرصة بین‌الملل به عنوان یک «قدرت بزرگ جدید» را مبنای سیاست خارجی خود قرار داد(Trenin 2004)  و تلاش کرد با نشان دادن «سازگاری» روسیه با قواعد نظام بین‌الملل، این اهداف را با کمترین هزینه تحصیل نماید.  

اما، اصل «سازگاری» در تمام این دوره مراعات نشد و رفتارهای «ناساگارِ» مختلفی نیز به ویژه در اواخر دورة او بروز یافت. دلیل عمدة این «ناسازگاری»ها این بود که پوتین آن معنا از «سازگاری» را در ‌نظر داشت که مفاهیمی چون تحمیل، تسلیم و انفعال از آن متبادر نشود، اما غرب روسیه‌ای را مطلوب می‌دانست که در مقام شریک درجة دوم، ملاحظات آن را بدون چانه‌زنی چالش‌برانگیز بپذیرد. لذا، هرچند مسکو در این دوره به تکرار بر تمایل خود به برقراری روابط نزدیک با غرب تصریح می‌کرد، اما هم‌زمان بر غیرقابل‌پذیرش بودن تحمیلات آن نیز تأکید داشت.[5]

هرچند ماه‌های ابتدایی ریاست‌جمهوری مدویدیف با جنگ مسکو و تفلیس در اوستیای جنوبی و به تبع آن تقابل همه‌جانبه روسیه با غرب آغاز و رفتارهای «سازگار» از سوی روسیه در حضیض خود قرار گرفت، اما با نمایان شدن تبعات منفی این تحول از یک سو و سرایت امواج بحران اقتصادی جهانی به اقتصادِ وابسته به صدور مواد خام روسیه از سوی دیگر، دولت‌مردان کرملین از هیجان ناشی از افزون شدن ذخایر ارزی به تبع ریزش دور از انتظار پترودلارها به اقتصاد این کشور بیرون آمده و ضرورت درک واقع‌بینانه‌تر محدودیت‌ها را هرچه بیشتر احساس کردند.  

به همین واسطة بود که مجدداً «سازگاری» با غرب سازوکار مناسبی برای برون‌رفت از مشکلات موجود و پیش‌رو و به ویژه تسریع روند نوسازی دانسته شد. مدویدیف گام‌های عملی مختلفی نیز در این راستا برداشت که از این جمله می‌توان به پاسخ مثبتِ به دعوت اوباما برای «بازشروع» روابط و به تبع آن بازسازی روابط با اروپا و ناتو اشاره کرد. هرچند برخی بر این باورند که «سازگاری» و پیامدهای آن در سیاست خارجی مدویدیف حداقل تاکتیکی و حداکثر راهبردی است، اما روندها نشان از نهادینه شدن تدریجی این مفهوم نه تنها بین دولت‌مردان کرملین، بلکه میان سایر نخبگان و مردم روسیه دارد.

به این اعتبار، «سازگاری» در دورة مدویدیف را باید معلول شکل‌‌بست چهارچوبة «شناختی» جدیدی در مسکو دانست که طی آن کرملین با اغتنام از تجربیات دوره‌های شوروی، دهة 90 و دورة پوتین به این درک رسیده که رفتارهای ناهم‌سو با قواعد بین‌الملل با هزینه‌های غیرضرور همراه بوده و در مقابل، «سازگاری» هوشمندانه، مبتکرانه و فعال می‌تواند تأمین منافع را به نحو بهینه‌تری ممکن سازد. به گواه روندها، تأکید بر این اصل، نوع رابطة مسکو را نه تنها با واشنگتن، بلکه با «طرف‌های سوم» آنها نیز به نحو ملموسی زیر تأثیر قرار داده است.  

زیر این شرایط و با عنایت به وجود فضای تخاصمی میان جمهوری اسلامی ایران و غرب از یک سو و وجود مثلثِ حساس رابطه میان ایران، روسیه و غرب از سوی دیگر، بروز تأثیرات منفی در روابط تهران- مسکو به تبع بهبود روابط روسیه و امریکا دور از انتظار نبود. بروز نشانگان تغییر در رویکرد روسیه در قبال جمهوری اسلامی ایران که ابتدا با همراهی‌های لفظی با غرب در باب ضرورت شفافیت برنامة هسته‌ای تهران آغاز و با اجرایی کردن تحریم‌های قطعنامة 1929 علیه کشورمان شکل عملی به خود گرفت،[6]  

به دوگانگی‌های پیشین در تعاملات مسکو با تهران پایان داد و همراهی روسیه با فشارهای امریکا علیه ایران را علنی نمود. این تغییر رویه که در چند مقطع با انتقاد بی‌سابقة آقای احمد‌ی‌نژاد از کرملین و هشدار وی به رهبران مسکو در خصوص قرار نگرفتن در شمار دشمنان تاریخی جمهوری اسلامی ایران توأم شد، تعاملات تهران- مسکو را به پائین‌ترین سطح در سراسر دورة پساشوروی تقلیل داد.

 مفهوم «سازگاری»  در سیاست خارجی
در منابع مختلف حسب چهارچوبه‌های مفهومی و کاربردی متفاوت تعاریف مختلفی برای «سازگاری»[7] ارائه شده است. در فرهنگ معین برای این مفهوم معادل‌هایی چون موافقت، سازش، مؤالفت و هماهنگی ذکر (معین 1383،ج2: 1794) و در سایر منابع، سازگاری تضمین و توسعة عملکرد و بقاء یک سیستم از طریق مبادله‌ و تعامل با محیط (خوشوقت 1375: 147)، توانایی سیستم‌ها به ادامه حیات و در کنار هم بودن بدون مشکل و نیز فرآیندی توصیف شده که یک سیستم برای انطباق با وضعیت جدید آن را مطمح‌نظر قرار می‌دهد (آقابخشی 1379: 8).  

در نوشتار حاضر به لحاظ تمرکز موضوعی بر سیاست خارجی، محیط بین‌الملل به عنوان «سیستم» و «سازگاری» به عنوان نوعی رفتار سیستمی از سوی کنشگران در این محیط مورد توجه قرار گرفته است. به این اعتبار، از آنجا که یک کشور در خلأ فعالیت نمی‌‌کند و همواره در حال تأثیرگذاری بر و اثرپذیری از محیطِ خارجی خود است، لذا در عمل امکانی برای تفکیک واحد سیاسی از محیط وجود ندارد. هر کشور همانند محیط داخلی، حمایت‌ها و تقاضاهایی از محیط خارجی دریافت و به تبع آن فرصت‌ها و محدودیت‌هایی برای آن فراهم می‌شود. شناخت واقع‌بینانه و مهم‌تر از آن جلب حمایت‌ها و پاسخگویی به تقاضاها، توسعه و بقاء واحد سیاسی را در پی خواهد داشت و به‌عکس، ناتوانی در تحقق این کارکردها مشکلاتی برای کشورها ایجاد خواهد کرد (خوشوقت 1375: 194).

بر این اساس، «سازگاری» در سیاست خارجی بیش از هر چیز در برداشت کلان سیستمی از نظام بین‌الملل مصداق می‌یابد. در این برداشت، نظام بین‌الملل به عنوان یک کل در نظر گرفته شده و مفاهیم، مفروضات و قضایایِ ناشی از سطح کلانِ بین‌الملل مورد تأکید قرار می‌گیرند. این برداشت، با فرضِ کشورها به عنوان اجزاء نظام بین‌الملل و تأثیر اندکِ مؤلفه‌های داخلی، ترکیب ساختاری قدرت در عرصة بین‌الملل را اصلی‌ترین متغیر در چگونگی رفتار خارجی آنها می‌داند. لذا، شاخص رفتاری کشورها تابع خروجی حاصل از شکل‌گیری در سطح کلان- نظام است که به طور جبری، به عنوان ورودی بر دستگاه تصمیم‌گیری واحدهای عضو حاکم شده و بر رفتار خارجی آنها اثر می‌گذارد. لذا، در این برداشت، حداکثر بُرد دامنة اقدام کشورها به میزان توانمندی آنها در «درونی‌‌سازی» قواعد ناشی از الزامات ساختار نظام بین‌الملل محدود می‌شود (سیف‌زاده 1378: 305).

هرچند برداشت کلان‌نگر از نظام بین‌الملل را نمی‌توان به تمام تعیین‌کنندة رفتار خارجی دولت‌های دانست و در این زمینه کاربست ترکیبی از برداشت‌های خرد و کلان مناسب‌تر به نظر می‌رسد، اما نمی‌توان واقعیت مولفه‌های محدودساز نظام بین‌الملل را از نظر دور داشت. در این محیط، سه متغیر سیستمی بیشترین سهم را در ایجاد این محدودیت‌ها دارد و «سازگاری» یا «ناسازگاری» با‌ این محدودیت‌ها پیامدهایی بر واحدهای سیاسی خواهد داشت. ساختار نظام بین‌الملل مهم‌ترین متغیر محدودساز محیط بین‌الملل و مترتب بر قواعد جاری در این عرصه، نحوة توزیع قدرت و الگوی تعاملی کنشگران مختلف فعال در آن است. ساختار نظام کارکردی خاص دارد، با تعیین الگوی رفتاریِ کشورها عملاً بر رفتار خارجی آنها تأثیر می‌گذارد و هر کشور با عنایت به جایگاه خود در این ساختار می‌تواند به تعیین اهداف خود مبادرت کند (هالستی 1373: 549).

تعهدات دولت‌ها دومین متغیر بین‌المللی است که طی حضور یا حتی عدم‌حضور آنها در رژیم‌های مختلفِ منطقه‌ای و بین‌المللی شکل پذیرفته و دولت‌ها ناگزیرند طبقِ ماهیت و الزامات این تعهدات تصمیم‌سازی و رفتار کنند. سومین متغیر بین‌المللی از جایگاه یک کشور در سلسله مراتب قدرت بین‌المللی ناشی می‌شود. این موقعیت نه تنها شامل مؤلفه‌های سخت‌افزاری چون توان نظامی، بلکه قدرت نرم از جمله پرستیژ و نفوذ فرهنگی نیز می‌شود. (خوشوقت 1375: 79-178). با عنایت به مواجة ناگزیر واحدهای سیاسی با این عوامل محدودساز، رفتار آنها یا «سازگار» با این متغیرها است یا آنکه باید توان کافی برای «سازگار کردن» این متغیرها با منافع خود را داشته باشد. وُلفُرم هانریدر[8]  

با اشاره به این معادله بر این تأکید است که هر چه اهداف با قواعد محیط بین‌الملل منطبق‌تر باشد، «سازگاری» و در نتیجه «تحقق‌‌پذیری» آنها افزون‌تر خواهد بود. در مقابل، هدف‌گذاری‌های «ناسازگار» امکان موفقیت کامل نخواهند یافت و ممکن است باعث هد‌ر‌رفت منابع موجود شوند (سیف‌زاده 1378: 305). جیمز رزونا[9] نیز با اشاره به وجود روند فزایند‌ه‌ای از وابستگی و پیوستگی‌های فردی و جمعی در گسترة بین‌الملل، تصریح دارد که کشورها بر اساس توانمندی‌ها و با هدف تأمین منافع از جمله صیانت از خود در برابر آسیب‌های محیطی به شیوه‌های گوناگون «انطباق» از جمله رضایتمندانه، طغیان‌گر، محافظتی و ارتقائی روی می‌آورند (سیف‌زاده 1378: 12-311).[10]

روسیه و متغیرهای محدودسازِ نظام بین‌الملل
روسیه در دورة پساشوروی بیش از هر زمان دیگر متأثر از و مواجه با تحولات فزایندة بین‌المللی از جمله جهانی شدن، امنیت بین‌الملل و عدم اشاعة هسته‌ای، تحول در نظام‌های امنیتی، تغییر در کارکرد سازمان‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، توسعه‌طلبی‌های امریکا، امواج گسترش ناتو و اتحادیة اروپا به شرق، گسترش اسلام سیاسی، تشدید تهدیدهای نامتقارن به ویژه تروریسم، قدرت‌یابی فزایندة چین و هند، تحولات اقتصاد بین‌الملل و دیگر بوده است. این تحولات از طریق سه متغیر محیطی بازگفته مجموعه‌ای از محدودیت‌ها و فرصت‌ها را برای این کشور فراهم آورده که در ادامه به چیستی واکنش و چگونگی «سازگاری» مسکو با آنها پرداخته می‌شود؛

الف: روسیه و ساختار نظام ‌بین‌ا‌لملل
تلاش روسیه در سال‌های پس از شوروی و به ویژه از آغاز هزارة جدید برای مکان‌یابی بالاتر در ترتیبات نظام بین‌الملل ترجمانی از عدم پذیرش وضعیتِ پس از جنگ سرد و آرمان آن در تبدیل شدن به قدرتی بزرگ و در عین حال مستقل است. مسکو طی این دوره هیچ‌گاه ساختار تک‌قطبی را به عنوان اصل سامان‌دهندة نظم بین‌الملل به رسمیت نشناخته و تثبیت آن را مغایر با منافع خود ارزیابی کرده است. از دید رهبران کرملین نظام تک‌قطبی وضعیتی ناپایدار است که با وقوع برخی تحولات به ویژه توان‌یابی مراکز جدید قدرت از جمله اتحادیة اروپا، چین، هند و روسیه اساس آن به چالش ‌کشیده شده و دیری نمی‌گذرد که موازنة قدرت به شکلی جدید برقرار می‌شود.  

اما به‌رغم توافق طیف‌های مختلف در روسیه در باب عدم مناسبت نظام تک‌قطبی، روندها نشان از تفاوت نگاه آنها به چگونگی مواجه با این نظام و جایگاه روسیه در آن دارد. یوروآتلانتیست‌ها در ابتدای دهة 90 با تفسیری تسامحی فراتری امریکا در این نظام را پذیرفتند. در مقابل، یورآسیانیست‌ها بر ضرورت تثبیت جایگاه برابر روسیه با سایر قدرت‌های بزرگ تأکید کرده و در سوی دیگر نیز پریماکوف و طیف هوادار او بر ضرورت تبدیل روسیه به یکی از قطب‌های نظام چندقطبی اصرار داشتند.

پوتین با درک واقع‌بینانه‌تر ضعف‌های روسیه و روندهای جاری در نظام بین‌الملل، این نظام را تا شکل‌گیری نظم مطلوبِ جدید «تک‌قطبی متکثّر»[11] تعریف کرد. بر این اساس، او هدف مهم مسکو را در دورة گذار به نظم جدید اجتناب از به چالش کشیدن نظم تک‌قطبی و حتی تلاش برای حفظ ثبات آن دانست، اما هم‌زمان تأکید کرد که روسیه باید گرایش به تکّثر‌ در این سیستم را تشویق و تمایل به تثبیت نظم تک‌قطبی را کاهش دهد .(Shakleyina and Bogaturov 2004: 45)  

مدویدیف نیز در امتداد دیدگاه‌های پوتین ساختار نظام بین‌الملل را همچنان «شکل متعادلی از تک‌قطبی»[12] تعریف و تلاش کرده تا مفهوم «چندجانبه‌گرایی» که بیش از جنبه‌های تقابل واجد معانی همکاری‌جویانه است را جایگزین مفهوم «نظام چندقطبی» کند که بیش از همکاری بر رقابت و تقابل تأکید دارد. به باور او برای کاهش هزینه‌ها و تسریع فرآیند ارتقاء جایگاه روسیه در ترتیبات بین‌الملل باید اهداف و سازوکارهای سیاست خارجی متناسب با تغییرات جاری و آتی در این نظام مورد تجدیدنظر قرار گرفته و مسکو به جای تقابل، به گونة لازم با الزامات ساختار موجود «سازگار» شود.

بر این اساس، مدویدیف برتری امریکا به عنوان تنها ابرقدرتِ (هرچند ضعیف شدة) نظام تک‌قطبی متکثّر را پذیرفته و به‌رغم برخی ناخرسندی‌ها، هم‌زیستی و انطباق دوسویه و تدریجی با آن را در این سیستم ممکن دانسته است. در این میان، استمرار و تشدید رویکرد تهاجمی در سیاست خارجی امریکا و کاهش نقش سازمان‌های منطقه‌ای و بین‌الملل به ویژه سازمان ملل از یک سو و کمبود منابع و عدم دسترسی روسیه به سازوکارهای نهادی و عدم امکان کاربستِ دیپلماسی دوجانبة فعال از سوی آن برای تحصیل اهداف خود از جمله دلایلی هستند که مسکو را در دورة پوتین و مدویدیف بیش از پیش به ضرورت تأکید بر چندجانبه‌گرایی سوق داده‌اند.

ب: جایگاه روسیه در عرصة بین‌الملل
انفعلال روسیه در بسیاری از تحولات منطقه‌ای و بین‌المللی در دهة 90 به خوبی این واقعیت را به رهبران کرملین فهماند که در سیستم بین‌الملل ضعف موجب نفوذ‌پذیری و قدرت سازوکار اصلی ایجاد توازن در برابر فشارها است. از این رو، آنها در مقاطع مختلف هدف راهبردیِ اعادة جایگاه روسیه در نظام بین‌الملل به عنوان کشوری قدرتمند، توسعه یافته و معتبر را مورد تأکید قرار داده‌اند. مقامات مسکو دورنمای تحقق این منظور را با توجه به اقتصاد رو به رشد، نوسازی‌ نظامی و دیپلماسی فعال روسیه امیدوارکننده می‌دانند و با تمرکز بر همین جنبه‌های اصلی قدرت (اقتصادی، سیاسی و نظامی) تلاش دارند این کشور را به جایگاه بایستة آن بازگرداند.  

در بُعد سیاسی، روندها به ویژه از ابتدای هزارة جدید گواه آن است که مسکو (در مقایسه با دهة 90) در فهماندن این مهم به شرکاء غربی خود که بدون مشارکت و ملاحظة منافع روسیه حل مسائل منطقه‌ای و جهانی با مشکل همراه و در مقابل، مشارکت این کشور تسریع رفع این مشکلات را به دنبال خواهد داشت، موفق بوده است.

روندها نیز گواه آن است که طی سال‌های اخیر مشارکت خارجی روسیه (به طور نسبی) با مهارت بهتری انجام می‌شود و قدرت چانه‌زنی آن نیز افزایش یافته است. حضور مؤثر مسکو در مسائل مهم بین‌المللی از جمله ترتیبات امنیت منطقه‌ای و جهانی به ویژه مسئلة کنترل تسلیحات و عدم اشاعة سلاح‌های هسته‌ای (مذاکرات استارت3، پروندة هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران و موضوه هسته‌ای کرة شمالی)، رفتارهای تهاجمی آن در خارج نزدیک و معرفی خود به عنوان وزنة تعادلی در برابر امریکا در خاورمیانه و شرق آسیا نمونه‌هایی از این قدرت ارتقاء یافته است.  

با این وجود و به‌رغم تمایل روسیه به ایفای نقش مستقل از جمله در دورة مدویدیف، تنیدگی مسائل سیاسی با موضوعات اقتصادی و امنیتی، این کشور را در برخی موارد به «سازگاری» بیشتر با غرب برای دریافت مزایایی در سایر زمینه‌ها واداشته است. در این باره می‌توان به همراهی بیشتر مسکو با واشنگتن در اعمال فشار بر تهران اشاره کرد که نمودی از قبض خواسته یا ناخواستة استقلال آن است.

در بُعد اقتصادی باید به این واقعیت اشاره کرد که هرچند دهة 90 مقطع افول اقتصاد روسیه بود، اما این کشور از ابتدایی ریاست‌جمهوری پوتین و به مدد افزایش بهاء منابع انرژی، توانست سرمایة اولیه برای ایجاد تحرک در اقتصاد فرسودة خود را تأمین کند. هرچند اصلاحات اقتصادی در بهبود وضع اقتصادی روسیه بی‌تأثیر نبوده، اما درآمدهای بخشی انرژی بیشترین سهم را در این تحول داشت. کسر بودجه و بروز چالش به تبع کاهش بهاء نفت در سال 2009 و افت شاخص‌های اقتصادی این کشور در سال 2010 نمود‌های روشنی از این وابستگی است.  

بر همین اساس، کارشناسان پاشنة آشیل اقتصاد روسیه را وابستگی بیش از حد به درآمدهای بخش انرژی دانسته‌ و رهبران کرملین از جمله مدویدیف نیز بار‌ها در این خصوص هشدار داده‌اند. این خطر پس از سرایت بحران اقتصاد جهانی به اقتصاد روسیه به نحو ملموس‌تری درک و به تبع آن تأکید بر نوسازی اقتصادی برای رهایی از این وابستگی فزونی گرفت. اما با عنایت به فقدان سرمایه و فن‌آوری‌های پیشرفته برای تحقق این منظور، مدویدیف «سازگاری‌» با غرب و در مقابل دریافت این ملزومات را راه‌حلی کارآمد برای تسریع روند نوسازی اقتصادی دانسته و این امر را به عنوان یک اولویت در دستور قرار داده است.

در بُعد نظامی باید به این نکته توجه داشت که هرچند تفکر جنگ سردی میان بسیاری از نخبگان روسیه کم‌رنگ شده، اما آنها به لحاظ فرهنگ سیاسیِ تهدید‌محور خود از یک سو و موقعیت ژئوپولیتیکی و ژئوراهبردی این کشور از سوی دیگر، تقویت نظامی را ضرورتی غیرقابل اغماض می‌دانند. از این رو، روسیه به‌رغم مشکلات اقتصادی، برنامه‌های بلندمدت اصلاحات نظامی را در دستور دارد که از این جمله می‌توان طرح‌های نوسازی توانمندی‌های راهبردی هسته‌ای آن اشاره کرد.  

هرچند روسیه به لحاظ نظامی افول زیادی داشته و در توسعة فن‌‌آوری‌های جدید نظامی چندان موفق نبوده، اما در شرایط حاضر تنها کشوری است که توان هم‌آوردی نظامی با امریکا را دارد. با این وجود و به‌رغم اینکه توانمندی بالای نظامی کارویژه‌های مختلفِ سیاسی، امنیتی، اقتصادی و روان‌شناختی را برای روسیه تأمین می‌کند و نماد استقلال آن در برابر غرب است، اما ‌تنیدگی مسائل در عرصة بین‌الملل و عدم کارآمدی سازوکار نظامی برای پیشبرد اهداف سیاست خارجی، این کشور را در این حوزه نیز به «سازگاری» واداشته است. مرور روندهای اخیر در روابط مسکو- واشنگتن از جمله ابراز تمایل روسیه به مشارکت در سپر دفاع ضدموشکی امریکا و عدم تحویل سامانه‌های اس‌300 به جمهوری اسلامی ایران، نمودهای روشنی از این همراهی‌ است که مسکو در ازای آن سعی در امتیاز‌گیری در سایر حوزه‌ها دارد.

ج: روسیه و رژیم‌های بین‌المللی
روسیه به سان سایر کشورها حضور در رژیم‌های بین‌المللی از جمله سازمان‌ها و روندها را با هدف تحقق دو کارویژة ابزاری (انباشت قدرت) و حقانیت‌بخش (پرستیژی) همواره در نظر داشته و دارد. مسکو به نیکی می‌‌داند که ماهیت نهادها و میزان تعهدی که در چارچوب آنها می‌پذیرد بر روابط خارجی این کشور با سایر اعضاء و حتی کشورهای غیرعضو تأثیر دارد و در مقابل، عضویت در یک نهاد بر رفتار سایر کشورها در قبال آن نیز واجد تأثیر است. مسکو به همین واسطه و به چهار دلیلِ تأمین منافع، عادت، حفظ پرستیژ و ترس از تلافی (باربر 1381: 31-130)، تلاش می‌کند تا سیاست و اهداف خارجی خود را با هنجارهای ناشی از تعهداتش هم به لحاظ شکلی و نیز ماهوی «سازگار» کند.  

با این ملاحظه، هرچند روسیه در برخی مقاطع تعهدات خود را نقض یا به گونه‌ای دلخواه تفسیر کرده، اما به ضرورت دستیابی به فهم مشترک با طرف‌های خود التفات داشته و سعی کرده این ذهنیت را ایجاد کند که اقدامات آتی آن با الگوهای پیشین رفتاری این کشور منطبق خواهد بود. روسیه در همین راستا، از جمله در دورة مدویدیف با عنایت به محدودة محدود منابع خود به ضرورت توجه عملی به مفاهیم بنیادی نظریه وابستگی متقابل از جمله «حساسیت» و «آسیب‌پذیری» اهتمام داشته و از این رو «سازگاری» را به تقابل ترجیح داده است.

باید توجه داشت که الزام دولت‌ها به انجام تعهدات خارجی خود بنا به زمان، ماهیت و میزان تعهد پذیرفته شده متفاوت بوده و معمولاً دو رویه در پیش گرفته می‌شود. در مواردی که فضای تعاملی در وضعیت بحران و اختلاف حاد قرار نداشته باشد، رعایت تعهدات محترم شمرده می‌شود. اما، در شرایط اختلاف یا به واسطة حساسیت یک موضوع معمولاً تعهدات رعایت نشده یا به گونة دلخواه تفسیر می‌شود. مرور رفتارهای روسیه نشان می‌دهد که این کشور در ژئوپولیتیکِ خارج نزدیک و نیز در مسائل «سخت» نسبت به تعهدات خود انعطاف کمتری داشته، اما در سایر جغرافیاها و نیز در موضوعات «نرم» سازگاری بیشتری با الزامات رژیم‌های بین‌المللی داشته است.  

در سوی دیگر، از آنجا که روسیه در مقاطع مختلف تاریخ سیاست خارجی خود از سوی بسیاری از طرف‌های خارجی آن به عنوان شریکی سخت و غیرقابل اعتماد یاد می‌شده، لذا یکی از دلایل اصلی متمایل شدن مسکو به «سازگاری»، اصلاح این تصویر و ارائة چهره‌ای مثبت، قابل ‌درک از روسیه به عنوان بازیگری سازنده در عرصة بازی‌های مثبت و عضوی «مسئول» در جامعة بین‌الملل است.

اما باید به خاطر داشت که روسیه در فرآگرد بعضاً ناگزیر سپردن تعهد هیچ‌گاه دریافت «مابه‌ازاء» را از یاد نبرده و اصل «معامله» را به عنوان یک مهم همواره در دستور داشته است. همراهی مسکو با فشارهای واشنگتن علیه تهران از جمله اجرایی کردن تحریم‌های قطعنامة 1929 علیه جمهوری اسلامی ایران، در حالی که در زمینه‌های مختلف تعاملات گسترده‌ای با تهران دارد، در همین راستا قابل تفسیر است. لذا، به نظر می‌رسد توجیه سرگئی لاوروف در ناگزیری همراهی مسکو با فشارها علیه ایران با اشاره به اینکه؛ «روسیه بر اساس مسئولیت خود به عنوان یک دولت بزرگ که معطوف به مجموعه‌ای از تلاش‌ها برای حل مشکلات بین‌المللی است اقدام می‌کند» (В Ситуации вокруг Ирана Россия ни у Кого не Идет на Повод 2010)، بخشی از دیپلماسی خارجی مسکو بوده و وجه دیگر مسئله ورود به تعامل ازای، مابه‌ازای با امریکا برای دریافت مزیت در سایر زمینه‌ها باشد.

اصل «سازگاری» در سیاست خارجی مدویدیف
قدرت در مقطعی از پوتین به مدویدیف انتقال یافت که به تبع رکود حاکم بر روابط روسیه و امریکا که در دو سال پایانی ریاست‌جمهوری پوتین استوار شده بود، تحرک مثبتی در این روابط به چشم نمی‌خورد. هرچند در ابتدا از مدویدیف به عنوان سیاست‌مدار «نرم‌اندیشی» یاد می‌شد که می‌توانست روابط مسکو- واشنگتن را بهبود بخشد، اما تقابل نظامی روسیه و گرجستان در اوت 2008 این «موج سرد» را به «زمستانی کاملاً سرد» تبدیل کرد. پس از این نیز مخالفت قاطع مسکو با موج سوم گسترش ناتو به شرق (به ویژه الحاق گرجستان و اکراین) و برساخت منطقة سوم سپر ضدموشکی امریکا در اروپای شرقی به غرب فهماند که اندیشه‌های سخت‌انگار در فرهنگ سیاسی روسیه از جمله تصوّر حضور در فضا ژئوراهبردی خاص، احساس ناامنی تاریخی و درک «وستفالیابودگی»[13] اساس نظام بین‌الملل تأثیر پایدار خود بر خودآگاهی نخبگان کرملین را حفظ کرده و صرفه‌نظر از کیستیِ رییس‌جمهور، از عوامل مؤثر بر تصمیم‌سازی و رفتار خارجی این کشور هستند.

با این وجود، مدویدیف و دیگر مقامات کرملین با درنظرداشتِ هزینه‌های تنش و رکود در روابط با غرب، تحولات قدرت در واشنگتن را بهانة مغتنمی برای تلطیف روابط فرض و به سیگنال‌های ارسال شده از کاخ سفید برای «باز‌شروعِ» روابط پاسخ مثبت دادند. به باور آنها، نو‌سازى و جبران پس‌رفت‌های روسیه نه تنها در سایة تقابل با غرب محقق نخواهد شد، بلکه این فرآیند را با تأخیر زیاد همراه خواهد کرد، لذا منابع محدودِ موجود به نحو بهینه‌تری به کار گرفته شده و بلندپروازی‌های عقلایی همراه با توانمندی‌های عینیِ است که می‌تواند در تحقق اهداف مؤثر افتد. به این اعتبار، سیاست خارجی مدویدیف را با عنایت به درک متفاوت او از امکانِ همکاری در نظام بین‌الملل، تأکید وی بر بایستگی «سازگاری»، فهم عینی‌‌تر او از ضعف‌های روسیه و تأکید وی بر ضرورت احتزار از مقابله‌جویی بی‌حاصل، می‌توان بازگشت به رویکرد «عمل‌گرایی محافظه‌کار» همچون سال‌های ابتدایی ریاست‌جمهوری پوتین دانست.[14]

دو تحول در رسیدن مسکو به این جمع‌بندی تأثیر مؤثر داشته‌ است. اول، سرایت امواج بحران اقتصاد جهانی به اقتصاد روسیه و گرفتار آمدن این کشور در برخی مشکلات اقتصادی و اجتماعی و نیز فقدان سرمایه و تکنولوژی‌های پیشرفته برای پیشبرد نوسازی اقتصادی و دوم، تحول در محیط‌های داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی و بروز این نگرانی در مسکو که تأکید بر خودیاوری می‌تواند به ترسیم خطوط تقسیم جدیدی بین روسیه و غرب منجر شده و آثار زیان‌باری بر روند توسعه‌ای این کشور به دنبال داشته باشد. این دو مؤلفه در کنار ارزیابی مسکو از جایگاه واقعی خود در نظام بین‌الملل، مقامات کرملین را به این نتیجه رساند که «سازگاری‌» با غرب فرآیند نوسازی و نیز ورود روسیه به معادلات بین‌المللی را تسهیل کرده و نه تنها برون‌رفتی از مشکلات جاری و آتی خواهد بود، بلکه می‌تواند مبنایی برای توسعة پایدار آن باشد.

در این میان، سرایت بحران اقتصاد جهانی به اقتصاد روسیه که زنگ خطری بزرگ برای این کشور در اولویت دادن به نوسازی اقتصادی بود، از سایر متغیرها مهم‌تر به نظر می‌رسد. مرور شاخص‌های اقتصادی روسیه نشان می‌دهد که این کشور تقریباً در تمام حوزه‌های اقتصاد جهانی (به جز چند حوزة محدود از جمله انرژی) همچنان بازیگری حاشیه‌ای است، در میان‌مدت امکان ارتقاء موقعیت خود را نداشته و فاقد روابط ‌درهم‌تنیده‌ با اقتصاد دانش‌مبنای جهانی ‌است. افزون بر این، برخی تجمعات اعتراضی به نارسایی‌های اقتصادی این هشدار را به کرملین داد که بروز احتمالی بحران‌ اقتصادی در ‌سال‌‌های آتی و هم‌زمانی آن با مشکلات اجتماعی می‌تواند روسیه را وارد بحران‌های خطرناک کند.  

در سوی دیگر، مدویدیف و پوتین با درنظرداشتِ اینکه تمرکز بر قدرت اقتصادی، واکنشی متناسب به روندهای جاری در نظام بین‌الملل است، در مقاطع مختلف بر غالب بودن قدرت اقتصادی در معادلات بین‌المللی تأکید کرده‌اند. مداقة دقیق‌تر در مذاکرات مدویدیف و اوباما نیز نشان می‌دهد که روسیه در کنار مسائل امنیتی و سیاسی، نگاه ویژه‌ای به اقتصاد داشته و سعی کرده از نفوذ و ظرفیت‌ اقتصادی امریکا بهره گیرد که در این باب می‌توان به هموارتر شدن فرآیند ورود آن به سازمان تجارت جهانی در پی موافقت واشنگتن با این امر اشاره کرد (“Россия Может Стать Членом ВТО в 2011 Году, Считает Глава Организации” 2011).

اما، تحصیل مزایا از اقتصاد جهانی که زیر سیطرة امریکا و متحدان آن است، بدون هزینه نبوده و نیست. واشنگتن نیز به خوبی به مسکو فهمانده که ضرورت «سازگاری» و به عبارت بهتر همراهی با امریکا از جمله مهم‌ترین این هزینه‌ها است. سخنان اوباما در مجمع عمومی سازمان ملل را می‌توان نمودی از این فشار دانست. او با تأکید بر تمایل واشنگتن به همکاری برای رفع مشکلات جهانی، خطاب به کشورهایی [از جمله روسیه] که سیاست یک‌جانبه‌گرایی امریکا را مورد انتقاد قرار می‌دهند تصریح کرد؛ «سایر کشورها نباید کناری بایستند و منتظر باشند که امریکا به تنهایی به حل مشکلات اقدام کند»(“Обама в ООН провозгласил новую «эру взаимодействия” 2009). جالب تأمل اینکه این موضع‌گیری همان سیاست چندجانبه‌گرایی است که روس‌ها به تکرار بر آن تأکید کرده و امریکا را به واسطة بی‌توجهی به آن مورد انتقاد قرار داده‌اند.

در سوی دیگر، مرور مفاد «راهبرد امنیت ملی روسیه تا سال 2020»[15] نیز گواه آن است که مؤلفان این سند با عنایت به اینکه مسکو در آینده مجبور به مذاکره با واشنگتن دربارة مسائل مختلف از جمله امنیت بین‌الملل، کنترل تسلیحات، صلح خاورمیانه، امنیت انرژی و دیگر خواهد بود، با نکته‌سنجی تلاش کرده‌اند تا این راهبرد جنبة ضد‌امریکایی نداشته و بر منافع و ملاحظات روسیه متمرکز شود. پیام این سند برای کشورهای غربی را می‌توان این دانست که مسکو آماده همکاری با آنها، اما به شرطی برابر و به نحوی است که منافع آن مد نظر قرار گیرد.[16] به این اعتبار، «سازگاریِ» فعال و مبتکرانه جزئی مهم از سیاست خارجی مدویدیف است که با فرض اهمیت بیشتر توازن منافع بر توازن قوا و اعتقاد او به امکان همکاری در عرصة بین‌الملل در دستور وی قرار گرفته است.

تعامل ازاء، مابه‌ازاء
روسیه در دورة مدویدیف با اغتنام از تجربة تلخ همکاری با کشورهای غربی در دهة 90 و بعد از 11 سپتامبر که طی آن غرب هر گونه همکاری مسکو را «بایسته» تلقی و به جای ارائة مزیت متقابل، انگیزة آن برای زیاده‌خواهی بیشتر می‌شد، تلاش دارد تا نحوة تعاملی و از جمله مفهوم «سازگاری» را از جایگاهی مستقل و در عین حال «مبتکر» عملیاتی نماید، تا زیر فشارهای سیستمی مجبور به انطباق‌های ناخواسته نشود. در رویکرد «عمل‌گرایی محافظه‌کارِ» مدویدیف نیز اصل «سودمندی» و ضرورت «فایده‌مندیِ» ایراد کنش در محیط بین‌الملل یا واکنش به سایر کنش‌گران همواره مورد تأکید بوده و به تبع آن اصول دیگری چون «تعامل گزینشی» معنا می‌یابد.

لذا مدویدیف در مقام یک رهبر عمل‌گرا، ضمن تعریف چالش‌های جاری و آتی روسیه، بر آن شده تا برون‌رفتی که حداکثر سودمندی را حائز باشد، بر‌گزیند. ورود به تعاملِ «ازای، مابه‌ازاء» با متعاملینِ روسیه در عرصة خارجی به ویژه امریکا یکی از مهم‌ترین راه‌کارهایی است که او از طریق آن سعی دارد تا با ارائة مزیت در یک حوزه، امتیازاتی در همان حوزه یا سایر حوزه‌ها دریافت نماید. مدویدیف از این طریق تلاش می‌کند تا ضمن قرار دادن روسیه در وضعیت مذاکره با امریکا، آن را کشوری مسئول در عرصة بازی‌های مثبت معرفی کرده و حداکثر منافع را از حداقل فرصت‌ها تحصیل کند.

سرگئی کاراگانوف[17] با اشاره به علاقه‌مندی متقابل اوباما به جاری شدن این چهارچوبه از جمله در قالب پیشنهاد «باز‌شروع»،‌ اساس این رابطه را در این می‌داند که روسیه و امریکا در عین تسامح در زمینه‌های کم‌اهمیت‌تر، بتوانند منافع حیاتی خود را از طریق همکاری در سایر حوزه‌ها تأمین کنند. با این ملاحظه، دو کشور بدون نادیده گرفتن منافع حیاتی خود، به پیشبرد منافع طرف مقابل مساعدت می‌کنند(Караганов 2009) . ‌‌نیکلای زْلُوبین[18] در همین رابطه و با اشاره به ارتباط میان ‌تغییرات ‌در ‌سیاست ‌خارجی ‌مدویدیف ‌با ‌تحولات منطقه‌ای و بین‌المللی،‌ بر این اعتقاد است که؛ ‌«‌هدف ‌مدویدیف ‌این ‌است ‌که ‌توانمندی‌‌هایی ‌را ‌که از ‌زمان ‌پوتین ‌اندوخته ‌شده، ‌به ‌سرمایه ‌تبدیل ‌کند. ‌تنها ‌راه ‌رسیدن ‌به ‌این ‌هدف، ‌امتناع ‌از ‌انزواطلبی و ‌رفتارهای ‌خودیاور ‌و در مقابل، ‌همگرایی ‌با ‌فضای ‌غربی ‌است». به باور او، ‌مدویدیف ‌نشان داده ‌که ‌حاضر ‌است ‌در ‌این ‌مسیر ‌حرکت ‌کند(Карцев 2010) .

جالب تأمل این که تحلیل مهمترین منافع متقابل روسیه و امریکا در دوره‌های مختلف از جمله در دورة مدویدیف- اوباما گواه آن است که بخش عمده‌ای از این منافع نه به روابط دوجانبه، بلکه به روابط این دو کشور با طرف‌های ثالث مرتبط هستند. به عنوان مثال، برای امریکا حل مسایل افغانستان، عراق، جمهوری اسلامی ایران، کره شمالی و چالش‌های خاور‌میانه از جمله صلح عربی- اسرائیلی واجد اهمیت است و در مقابل، مسکو خواهان به رسمیت شناخته شدن برتری آن در فضای شوروی سابق، تثبیت جایگاه ممتازی برای آن در ترتیبات سیاسی و امنیتی اروپا و حضور فعال‌تر این کشور در رژیم‌های بین‌المللی است.[19]  

زیر این شرایط، فهم ناتوانی واشنگتن در رفع منفردانة مشکلات خود و در مقابل، درک این مهم در مسکو که تقابل با امریکا نه تنها به تأمین اهداف منجر نخواهد شد، بلکه هدررفت منابع محدودِ موجود را در پی خواهد داشت، بستر مناسبی برای تقویت «پیوند متقابل مثبت» به جای «پیوند متقابل منفی»[20] بین مسکو و واشنگتن ایجاد کرد(Караганов 2009) . همان طور که اشاره شد اهم این همکاری‌ها در چهارچوب تعاملِ ازای، مابه‌ازای عملیاتی شده که از جمله مهم‌ترین مصادیق آن می‌توان به موارد زیر اشاره کرد؛

-  مهم‌ترین ازای‌‌های روسیه به امریکا
1. حمایت از عملیات ناتو و امریکا در افغانستان (از جمله موافقت با استفاده امریکا از خاک و فضای روسیه برای انتقالات نظامی به افغانستان و همکاری‌ با ناتو در این کشور)
2.  موافقت ضمنی با گسترش حضور نظامی امریکا در آسیای مرکزی برای انجام امور ترانزیتی و پشتیبانی در افغانستان
3.  تعامل بیشتر با امریکا در موضوع هسته‌ای کره‌شمالی
4. اتخاذ سیاست هماهنگ‌تر با واشنگتن در باب جمهوری اسلامی ایران (از جمله رأی مثبت و اجرایی کردن قطعنامه‌های تحریم علیه تهران).

-  مهم‌ترین مابه‌ازای‌‌های دریافتی روسیه از امریکا
1.  تعلیق موج سوم گسترش ناتو به شرق (به ویژه به اکراین و گرجستان)
2.  تعلیق برنامة استقرار منطقة سوم سپر دفاع ضدموشکی امریکا در اروپای شرقی
3.  موافقت با انعقاد پیمان استارت3 (به‌رغم مخالفت برخی در واشنگتن با این پیمان به عنوان امتیازی یک‌طرفه به روسیه)
4.  وعده پیوستن روسیه به سازمان تجارت جهانی پس از 13 سال انتظار
5.  موافقت با توسعه همکاری روسیه و ناتو (از جمله از سرگیری فعالیت شورای روسیه- ناتو و طرح موضوع استقرار سپر دفاع ضدموشکی مشترک بین طرفین در نشست سران روسیه و ناتو در لیسبون در نوامبر 2010).

باید عنایت داشت که تعامل ازای، مابه‌ازای میان روسیه و امریکا مسبوق به سابقه بوده و کاربست آن در دورة مدویدیف- اوباما موضوع جدیدی نیست. اما باید خاطر نشان شد که مسکو در دورة سخت‌اندیشانی چون برژنف[21] و پوتین، به تبع بی‌اعتمادی فزاینده به امریکا و تعریف ضیق آنها از امکان همکاری در عرصة بین‌الملل، این شیوة تعاملی با حزم بسیار، به صورت گزینشی و اساساً به عنوان یک تاکتیک عملی می‌شد.  

در این دوره‌ها دو طرف در مقام دو «رقیب» و حتی «دشمن» با دادن ازای در یک حوزه و گرفتن مابه‌ازای در همان حوزه یا حوزة دیگر بیش از هر چیز به تقسیم منافع مبادرت می‌کردند. اما روندها در دورة «نرم‌اندیشانی» چون گورباچف[22] و مدویدیف حاکی از آن است که آنها با اعتماد بیشتر (و نه تام) به طرف امریکایی و با تعریف سهل‌گیرانه‌تری از امکان همکاری، اصل ازای، مابه‌ازای را با تلقی از امریکا به عنوان یک «شریک»، در موضوعات مختلف و فراتر از یک تاکتیک مورد توجه قرار داده‌اند.

نکتة حائز تأمل این که این نحوة تعاملی که از آن به «معاملة بزرگ» نیز یاد می‌شود، نه تنها روابط دوجانبه، بلکه تعاملات این دو کشور با «طرف‌های سوم» آنها را نیز زیر تأثیر قرار داده است. گرجستان و اکراین از جمله اولین متضررین سمتِ امریکایی این تحول بوده‌اند. دولت‌های غرب‌گرای ویکتو یوشنکو[23] و میخائیل ساکاش‌ویلی[24] که با تحریک بوش واگرایی نهایی از روسیه را پیش گرفته و با شور زیاد الحاق به ساختارهای غرب‌محور به ویژه ناتو و به تبع آن رهایی از روابط مکرهانه با مسکو را نوید می‌دادند، به ناگاه با تغییر قواعد بازی و به تبع آن توقف حمایت‌های واشنگتن مواجه شده و در مقابل فشارهای مسکو «رها» شدند. در سوی روسی این تعامل نیز باید جمهوری اسلامی ایران را یکی از متضررین بهبود روابط مسکو- واشنگتن دانست. به تبع این تحول، قواعد بازی روسیه با ایران نیز تغییر و تهران شاهد همراهی بیشتر مسکو با فشارهای واشنگتن علیه خود بوده است.

تأثیر اصل «سازگاری» بر روابط روسیه با ایران
روابط جمهوری اسلامی ایران و روسیه در دورة پساشوروی نوسانات مختلفی را پشت سر گذاشته و جالب تأمل اینکه طی این سال‌ها هیچ مبنای باثباتی نیافته است. مرور این نوسانات حاکی از تأثیرپذیری روابط تهران- مسکو از متغیرهایی در سه سطح فردی (نخبگان تصمیم‌ساز)، نهادی (دوجانبه) و بین‌المللی است. در این میان، با عنایت به اینکه سیاست‌گذاری خارجی در هیچ یک از این دو کشور نهادینه نبوده و حالت «محفلی» دارد، لذا بنا به شرایط زمانی متغیرهای سطوح اول و سوم بیشترین تأثیر را در تعیین چگونگی روابط داشته‌اند. در بین این دو سطح نیز با توجه به تأثیر‌ مؤثرتر متغیرهای سطح بین‌الملل، این عوامل را می‌توان «اصلی» و متغیرهای سطح فردی را «تعدیل‌کننده» دانست.  

مرور تاریخ روابط ایران و روسیه چه در دورة شوروی و چه پس از فروپاشی و از جمله در دورة احمدی‌نژاد- مدویدیف نیز نشان می‌دهد که ساختار نظام بین‌الملل و روندهای جاری در آن به ویژه نوع رابطة میان «ایران و غرب» و «روسیه و غرب» بیش از عوامل سطح فردی و نهادی در چگونگی روابط «ایران و روسیه» تأثیر‌گذار بوده‌اند. اوج و حضیض‌های روابط روسیه و امریکا از یلتسین تا پوتین و مدویدیف و تأثیر ملموس آن بر نوع رابطة مسکو با تهران مؤیدی بر این مدعا است.

هرچند تلاش مسکو طی سال‌های اخیر بر آن بود تا با موضع‌گیری‌های دوپهلو در مثلث روابط مسکو، تهران و واشنگتن، جمهوری اسلامی ایران و امریکا را به صورت هم‌زمان حفظ کرده و از هر دو طرف کسب منافع کند، اما بروز تحولات بازگفته در روابط مسکو- واشنگتن استمرار این سیاست را با مشکل همراه و روسیه را در محذور آشکار کردن هواداری خود از یک ضلع قرار داده است. به عبارت دیگر، با عنایت به رویکرد «سخت» بوش در قبال روسیه و ایران، پاسخ منفیِ مسکو به واشنگتن در ارتباط با تهران و عدم همراهی در اعمال فشار بر جمهوری اسلامی ایران کار چندان مشکلی نبود، اما رویکرد «نرم» و در عین حال پیچیدتر اوباما در سیاست خارجی (در قیاس با نومحافظه‌کاران)،[25] روسیه را (در معنی محدود) در تنگنای شفاف‌سازی موضع خود در انتخاب بین تهران و واشنگتن قرار داده و این در حالی است که نمی‌توان در ماهیت سیاست بوش و اوباما در رابطه با ایران تفاوتی قائل شد.

زیر این شرایط و با التفات به فضای تخاصمی میان ایران و غرب از یک سو و وجود مثلثِ حساس رابطه میان ایران، روسیه و غرب از سوی دیگر، بروز شیب منفی در روابط جمهوری اسلامی ایران و روسیه و تبدیل تهران به موضوعی از تعاملِ «ازای، مابه‌ازای» در دورة مدویدیف-اوباما دور از انتظار نبود. روندها نیز رهبران کرملین را به این نتیجه رساند که هزینة چانه‌زنی بر سر ایران زیاد و در مقابل «هویج‌»‌های غرب چشم‌گیرتر شده، لذا افزایش فاصله با تهران و نزدیکی بیشتر به غرب منافع بیشتری را نصیب روسیه خواهد کرد.  

زیر این شرایط، تغییر نشانگان رفتاری مسکو در قبال تهران محسوس‌تر و به ویژه خلال سفر مدویدیف به واشنگتن در سپتامبر 2009 که همزمان با آن تهران خبر راه‌اندازی تأسیسات فردو را علنی کرد، به خوبی نمایان شد. او برخلاف موضع‌گیری‌های دوپهلوی پیشین مقامات کرملین منتظر واکنش غرب برای اتخاذ موضعی میان‌گیر نماند )نوری 1389الف) و با تأکید بر مغایر بودن اقدام ایران با قطعنامه‌های شورای امنیت، موضعی کاملاً انتقادی گرفت.[26]

اما همچنان که اشاره شد، او همواره سعی کرده تا نقش روسیه را در این معادله به عنوان مبتکر حفظ و جایگاه آن به عنوان یک «دلال قدرتمند» را تقویت نماید. س‌تانیسلاو می‌نین[27] در اشاره به این موضوع طی مقاله‌ای با عنوان «باج امریکا به روسیه»[28] از رفع تحریم برخی شرکت‌های روسی و طرح واشنگتن برای توسعة همکاری‌های هسته‌ای صلح‌آمیز با روسیه به عنوان «مابه‌ازا‌های» دریافتی طرف روس در ازای موافقت با پیش‌نویس قطعنامة چهارم تحریم علیه جمهوری اسلامی ایران نام می‌برد (Минин 2010).  

قابل تأمل اینکه اقدامات مدویدیف در اجرایی کردن تحریم‌های قطعنامة 1929 حتی تأمل برخی را روسیه نیز برانگیخت، به نحوی که نیکلای پاراسکوف[29] این اقدام را نشانة پیروزی جناح آمریکا‌گرا در کرملین تعبیر کرد (Поросков 2010). در این بین، فضاسازی‌ها و سیاه‌نمایی‌های غرب در تغییر رویکرد مسکو نسبت به تهران و همراهی «بیشتر» در فشار علیه ایران بی‌تأثیر نبوده است. مجموعة این تحولات که «امواج سرد» موجود در روابط تهران- مسکو به تبع دوگانه‌های پیشین روسیه در قبال ایران را به «زمستانی سرد» تبدیل کرد، از سوی مقامات کشورمان بی‌پاسخ نماند و آقای احمدی‌نژاد در چندین مقطع لب به انتقاد از این رویکرد منفی گشود.

این انتقادات که گویا ترکیدن بعض ناخرسندی‌های انباشته شده از تعاملات ملال‌آور سال‌های اخیر با روسیه بود و بر همین اساس مورد استقبال طیف‌های مختلف داخل قرار گرفت، به لحاظ سطح منتقد، شدت و صراحت انتقاد تحولی قابل تأمل محسوب می‌شود. به عنوان مثال، آقای احمدی‌نژاد 5 خرداد 1389 ضمن درخواست از رهبران روسیه به شفاف کردن مواضع خود در قبال جمهوری اسلامی ایران، به آنها در خصوص «قرار نگرفتن در شمار دشمنان تاریخی ایران هشدار داد» (مسوولین روسیه باید رفتار و مواضع خود را در قبال جمهوری اسلامی ایران اصلاح و شفاف کنند 1389).  

ایشان 1 مرداد 1389 نیز با انتقاد از سخنان مدویدیف مبنی بر تلاش تهران برای ساخت بمب‌ اتم، این سخنان را «آگهی نمایشنامه‌ای تبلیغاتی دانست که قرار است رئیس‌جمهور آمریکا آن را علیه ملت ایران اجرا کند و در حقیقت آقای مدویدیف کلید و زنگ این نمایشنامه و سناریوی پیچیده تبلیغاتی را به صدا درآورده است» (اظهار تاسف دکتر احمدی نژاد از سخنان رییس جمهور روسیه 1389).

هرچند برخی از جمله کاراگانوف همراهی ‌روسیه با فشارها بر ایران را به لحاظ تعاملات کلان مسکو- واشنگتن «درست» ‌‌و از ‌نظر ‌بازدارندگی ‌از ‌موج ‌جدید ‌اشاعة هسته‌ای «سودمند» ‌می‌دانند(Караганов 2010) ، اما همان طور که تجربة روابط روسیه با غرب نشان می‌دهد، غرب در دادن مابه‌ازا به روسیه آنچنانی که کرملین تصور می‌کند، سخاوت‌مند نیست و همین «خوش‌اندیشی» محل انتقاد برخی نخبگان دیگر روس نیز بوده است. این منتقدین با اشاره به «واگذاشتن‌های» بسیار روسیه از سوی امریکا، تعامل مسکو- واشنگتن از جمله در دورة مدویدیف را ‌«خیابانی ‌یک ‌طرفه‌ای»‌ می‌‌دانند که طی آن مزیت‌ها تنها از روسیه به امریکا منتقل می‌شود (Пушков 2010).

ابهامات اصل «سازگاری» در روابط روسیه با غرب
فراز و فرودهای یک قرن اخیر در روابط روسیه و غرب در مقاطع مختلف با اصطلاحات خاصی از جمله «جنگ سرد»، «صلح سرد»، «تنش‌زدایی»، «دربرگیری» و دیگر توصیف ‌شده است. هرچند این روابط در دورة مدویدیف به تمام با قالب «سازگاریِ» روسیه با غرب قابل توصیف نیست و هر یک از طرفین مقدمات و نتایج مختلفی را از «مفهوم» فهم می‌کنند، اما همان طور که اشاره شد، او این رویکرد را به عنوان یک اولویت مطمح‌نظر عملی داشته است.  

در این بین، هرچند ممکن است انتقادات برخی منتقدینِ روس مدویدیف که با توصیف او به عنوان «گورباچف جدید کرملین» این رویکرد را ‌کاریکاتوری از سیاست خارجیِ غرب‌گرایان ابتدای دهة 90، «خیانت ‌به ‌منافع ‌ملی» و مشابه اصلاحات گورباچف می‌دانند که باعث از دست رفتن «همه‌ چیز» شد(Войцех 2010) ، ناشی از رقابت‌های داخلی باشد، اما در این انتقادات واقعیت‌هایی قابل شناسایی و به تبع آن «سازگاریِ» مدویدیف با غرب از جهات مختلف قابل نقد است که در ادامه به مواردی از این ابهامات اشاره می‌شود؛

الف: تأثیرپذیری از فضاسازی‌های امریکا
به گواه روندها، امریکا نیز به روند رو به افول سلطة جهانی خود وقوف یافته و هم از این رو اوباما با شعار تغییر به دنبال یافتن راه‌‌کارهایی برای متوقف کردن این روند و احیاء هژمونی واشنگتن برآمده است. دولت‌های اروپایی نیز از جمله در جنگ عراق نشان‌ داده‌اند که به سان سابق حاضر به همراهی تام با امریکا نبوده و به منافع خود ارجحیت می‌دهند. به تبع درک این واقعیت، دو گرایش اساسی در واشنگتن شکل گرفته که اولی بر حفظ برتری جهانی امریکا به هر بهاء حتی با اعمال زور نظامی و دومی بر آمادگی برای «بقاء» در جهان چند‌قطبی تأکید دارند. در این بین، اوباما با درک واقعیت‌های جدید به ویژه به دنبال گرفتار آمدن امریکا در باتلاق عراق و افغانستان به گزینة دوم متمایل و «راهبرد جلب» متحدان جدید را گزینه‌ای مناسب برای تقسیم هزینه‌های برون‌رفت از این مشکلات و تحقق اهداف آتی ارزیابی کرده است.  

در این شرایط، ساخت یک مسئله «از هیچ» و بزرگ‌نمایی آن نظیر موضوع مبارزه با تروریسم بین‌الملل و ممانعت از اشاعة سلاح‌های هسته‌ای (از جمله در مورد جمهوری اسلامی ایران) تنها به بهانة نگرانیِ «جامعة بین‌المللیِ» که هویت و اعضاء آن مشخص نبوده و به نظر می‌رسد تنها منافع گروه‌های خاصی در واشنگتن مرجع آن باشد، از جمله حربه‌هایی است که امریکا برای درگیر کردن کشورهای مختلف در ماجراجویی‌های خود و تحقق اهداف بازگفته در دستور قرار داده است.

واسیلی برزوفسکی[30] در همین رابطه بر این تأکید است که نه تنها روسیه، بلکه بسیاری دیگر نیز در بند افسانه‌‌هایی قرار گرفته‌اند که سیاستمداران آمریکایی با علاقه فراوان آنها را ساخته و تبلیغ می‌کنند و این در حالی است که سیمایی که واشنگتن از تحولات ایجاد کرده با واقعیات تطابقی ندارد. به تأکید او، به‌رغم اینکه روسیه در خاورمیانه منافع عینی زیادی دارد، اما در دورة مدویدیف از برخی فضاسازی‌های امریکا متأثر و در پی‌گیری منافع خود دچار اشتباه شده است(Березовский 2010) . لئونید ایواشوف[31] نیز بر این باور است که مدویدیف با درک غلط از فضای موجود در عرصة بین‌الملل و با اغواء شدن از این فضاسازی‌ها در «مدار» و نه در «کنار» آمریکا قرار گرفته و در مقابل وعده‌های موهوم و مابه‌ازا‌‌های ناچیز اقدامات مهمی را که بعضاً نافی منافع خود بوده به انجام رسانده است (Ивашов 2009).

هرچند مدویدیف بر آن بوده تا با نشان دادن سازگاری با غرب، مانعِ فرض روسیه به عنوانِ «دشمن» و تقلیل این کشور به یک «دیگرِ» مشخص شود، اما واقعیت این است که غرب روسیه را همچنان در «حاشیه» قرار داده و مایل به عضویت کامل آن در جامعة لیبرال‌ دموکراسی‌ها نیست. ‌‌با این ملاحظه، هرچند او ‌در ژوئیه 2010 تأکید کرد ‌که ‌برخورد ‌سیستمی ‌روسیه ‌و امریکا ‌با ‌مسایل ‌امنیت ‌جهانی ‌یکسان ‌است(Кузьмин 2010) ، اما روندها نشان می‌دهد که مسکو ‌در ‌راهبرد عملی واشنگتن و از جمله در دورة اوباما ‌همیشه ‌»رقیب» ‌و «دشمنیِ» ‌محسوب شده ‌که مانع ‌اجرای ‌طرح‌‌های ‌جهانی امریکا بوده است.
 
ب: تباین «سازگاری» با راهبرد تبدیل روسیه به یک «قدرت بزرگ مستقل»
مرور تاریخ سیاست خارجی دورة تزاری، شوروی و روسیة پساشوروی حاکی از آن است که اندیشة «روسیه به مثابة یک قدرت بزرگ» با کارویژة دوگانة انسجام‌بخشی داخلی و تمایز‌گذاری خارجی در مقاطع مختلفِ ضعف و قدرت این کشور به عنوان یک اصل مورد توجه بوده است. روسیه با اتکاء به این اندیشه به «طرف‌»‌های خارجی خود نشان داده که همکاری با آن به یک چارچوب عملی، فکری و هنجاری متفاوت نیاز دارد.  

رد مکرر مدعای هژمونی هنجاری، سیاسی، امنیتی و اقتصادی غرب از سوی روسیه و عدم پذیرش دیدگاه کلی‌گرای غربی مبنی بر اینکه؛ ««بیرونی» باید همانند «ما» شود، در غیر این صورت به عنوان «دشمن» و «تهدید» نگریسته می‌شود» و در مقابل، تأکید بر ضرورت برابری جایگاه این کشور با قدرت‌های بزرگ نظام بین‌الملل در تنظیم ترتیبات این نظام، نمودی آشکار از تأثیر این راهبرد بر سیاست‌ خارجی مسکو است.[32]

بر این اساس، نخبگان کرملین از جمله مدویدیف در روابط با غرب بر مطلوبیت شکل‌گیری وضعیتی مشابه با کنسرت قدرت‌های بزرگ در قرن 19 که طی آن تعاملی برابر و متقابلاً سودمند بین طرفین برقرار شده بود، تصریح کرده‌اند. این در حالی است که غرب به ویژه امریکا نشان داده‌اند که مایل به «سازگاری» یک‌طرفه از سوی روسیه به نفع خود هستند. برخی نخبگان روس از جمله الکساندر دوگین[33] نیز با اشاره به عدم تمایل غرب به شکل‌گیری یک روسیة بزرگ و مستقل و حتی تمایل نهایی آن به ‌تجزیة روسیه(Дугин 2010) ، بر این تأکیدند که واشنگتن از همان ابتدای فروپاشی شوروی راهبرد «دربرگیری جدید» روسیه را در دستور داشته و هجمه‌های مختلف آن علیه مسکو از جمله در قالب گسترش ناتو به شرق، سپر دفاع ضدموشکی و استفادة ابزاری از موضوع حقوق بشر و توسعه دموکراسی نمونه‌های مشهودی از این سیاست هستند.  

به تأکید این عده، به قدرت‌ رسیدن اوباما تنها ‌تغییرات ‌تاکتیکی را ‌سیاست خارجی آمریکا در پی داشته و ‌راهبرد‌های ‌اساسی ‌آن از جمله در رابطه با روسیه همچنان ثابت باقی مانده است. با این ملاحظه، به‌رغم احتراز مدویدیف از سوق سیاست «سازگاری» او با غرب به مدل رهبر- تابع، تبعیت مسکو از واشنگتن در برخی موضوعات از در فشارها علیه ایران (ولو به هر مابه‌ازایی) نشانگانی جز تأمین خواسته‌های غرب و نه روسیه به دست نمی‌دهد.

ج: تباین «سازگاری» با اصل «چندجانبه‌گرایی»
هرچند، غرب به رهبری امریکا در دورة پساشوروی تلاش کرده تا در مقام پیروزِ مبارزه با کمونیسم، خود را نظریه‌پرداز و تعیین‌کنندة جهانیِ سرنوشت بشر معرفی کند و حتی برای تحقق این هدف استفاده از زور نظامی از جمله در افغانستان و عراق و سیاست تهدید در قبال سایر کشورها از جمله جمهوری اسلامی ایران را به عنوان سازوکارهای مشروع در دستور داشته، اما دولت‌های مختلف از جمله روسیه با تأکید بر اشتباه بودن این تصور، نشان داده‌اند که حاضر به پذیرش این رویکرد نیستند.  

از این رو، مفهوم «جهان چندقطبی» از سوی پریماکوف و چندجانبه‌گرائی از سوی پوتین و مدویدیف به عنوان راه‌حل نظری و عملی مقابله با این رویکرد و نیز با هدف تأکید بر اهمیت نقش و تحکیم جایگاه مسکو در نظام بین‌الملل مطرح و مورد توجه قرار گرفت. ایدة چندجانبه‌گرائی را می‌توان ترجمان نگاه روسیه به نظم بین‌المللِ پس از جنگ سرد و جایگاه خود در آن دانست. در این بین، درک کمبود منابع و ضرورت اتخاذ راه‌کاری کارآمد برای مقابله با توسعه‌طلبی‌ امریکا در شرایط ضعف نهادهای بین‌المللی از جمله سازمان ملل از مهم‌ترین دلایل تأکید مسکو بر این ایده بوده است.

دوگین در همین راستا و با اشاره به نقش اساسی روسیه در شکل‌گیری روندهای چندجانبه، بر این باور است که؛ «اگر ‌روسیه ‌سیاست ‌مستقلی ‌از امریکا در پیش گیرد ‌و ‌با ‌چین، ‌هند ‌و ‌برزیل ‌و ‌احتمالاً اتحادیة ‌اروپا ‌تعامل ‌کند، ‌می‌‌تواند ‌به ‌نیروی ‌محرک ‌اصلیِ جهان ‌چند‌‌قطبی ‌تبدیل ‌شود و تحقق این امر ‌به ‌معنی ‌پایان ‌جهان ‌تک‌قطبی ‌و ‌سلطه ‌آمریکا ‌خواهد ‌بود». در مقابل او با تأکید بر اینکه؛ «‌اگر ‌روسیه ‌از ‌این ‌ائتلاف ‌خارج ‌شود، ‌جهان ‌چند‌‌قطبی ‌برقرار ‌نخواهد ‌شد»، معقتد است که این تحول در دورة مدویدیف حادث شده و روسیه با معکوس کردن نقش واقعی خود به صورتی ویژه‌ نقش تثبیت‌کنندة نظام تک‌قطبی را به عهده گرفته و این مسئله با قرائت اصلی روسی از نظام بین‌الملل و موقعیت مسکو در آن مغایر است.  

به اعتقاد دوگین؛ « انتقادات تند ‌پوتین ‌در کنفرانس امنیتی ‌مونیخ از یک‌جانبه‌گرایی امریکا، ‌بازگشت ‌روسیه ‌به ‌نقش ‌تاریخی ‌خود ‌در ‌نظام جهان را نوید داد، ‌اما اکنون ‌شاهد ‌عقب‌نشینی مسکو ‌از این ‌موضع ‌هستیم». او حتی پا را فراتر نهاده و روسیه در دورة مدویدیف را بازیگرِ بی‌هویتی می‌داند که ‌صراحت ‌رفتار خود ‌را ‌از ‌دست ‌داده ‌و توانایی شناخت درست دوستان و دشمنان خود را ندارد(Дугин 2010) .

اشتباه انگارة باثباتی روابط مسکو- واشنگتن
به نظر می‌رسد، مدویدیف برخلاف پوتین که تلاش داشت روابط روسیه و غرب را بر منافع مشترک مبتنی کند، بر ابتناء این روابط بر ارزش‌های مشترک نیز تأکید دارد و این اندیشه با فرض پایداری شرایط در دستور او قرار گرفته است. این در حالی است که  بی‌ثباتی و سطح بالای آسیب‌پذیری شاخص اصلی روابط مسکو و واشنگتن است. واقعیت نیز از منوط بودن موفقیت‌ تلاش‌های مدویدیف‌ و ‌‌اوباما برای «بازشروع» روابط ‌به ‌سرنوشت ‌سیاسی آنها حکایت دارد، حال آنکه این دو (اوباما بیشتر و مدویدیف کمتر) در عرصة داخلی با مخالفت‌هایی روبه‌رو بوده و احتمال تغییر آنها قطعی و تحول در اساس اندیشة «باز‌شروعِ» نیز بسیار زیاد است.  

با این ملاحظه و با عنایت به چانه‌زنی‌های سخت در سنا و دوما بر سر تصویب پیمان استارت 3، هرگونه چرخش نخبگان در دو طرف تغییراتی را در نحوة تعاملی واشنگتن- مسکو در پی خواهد داشت. شایان تأمل اینکه نومحافظه‌کارانی در واشنگتن هستند که حتی روسیه را واجد ارزش بایسته برای قرار گرفتن به عنوان طرف مذاکره با امریکا ندانسته و وعده‌های «موهوم» داده شده به مسکو را نیز زائد و سخاوتمندیِ غیرضرور تعبیر می‌کنند که از این جمله می‌توان به انتقاد‌های مکرر جان مک‌کین اشاره کرد(“Сенатор Маккейн: «Договор СНВ-3, возможно, будет ратифицирован на следующей неделе” 2010) .

به نظر می‌رسد اوباما با علم به همین آسیب‌پذیری است که روند بازسازی روابط با مسکو را به صورت کاملاً گزینشی پی‌ گرفته و منافع اساسی روسیه را مورد توجه قرار نمی‌دهد. به این اعتبار، تعلیق برنامة ‌استقرار منطقة سوم سپر ‌ضد‌موشکی امریکا در اروپا و توقف موقت موج سوم گسترش ناتو به شرق نباید به لغو نهایی این برنامه‌ها تعبیر شود. ابهام در چگونگی نقش دو کشور در تعیین ترتیبات منطقه‌ای به ویژه در اروپا و خصوصاً ساختار جدید امنیتی این قاره نیز نمود دیگری از این سیاست گزینشی و از این جهت قابل تأمل است که امریکا حتی وجاهتی برای بررسی پیشنهاد مدویدیف برای ایجاد ساختار جدید امنیتی اروپا ندیده است.  

لذا، همچنانی که پوتین نسبت به خطر آغاز دور جدید مسابقه تسلیحاتی هشدار داد(Луканин 2010) ، امکان تغییر فضای بازی به آسانی وجود دارد. افزون بر این، باید به ماندگاری سطح بالای بی‌اعتمادی میان روسیه و امریکا اشاره کرد که مانع از عمق‌یابی تعاملات شده و ماهیت بی‌ثبات این روابط را بیش از پیش مورد تأکید قرار می‌دهد. بر این اساس، سِوتلانا لوریه[34] بر این تأکید است که؛ «تلاش مسکو و واشنگتن در فضای جدید همکاری بیش از هرچیز بر این متمرکز است تا طرف مقابل را به نحو بهتری فریب دهند. لذا، روابط به ظاهر خوب فعلی آنها ناگزیر به مناقشه منتهی خواهد شد» (Лурье 2009).

ابهامات کاربست اصل «سازگاری» در مورد ایران
روسیه طی دوره‌های پوتین و مدویدیف با اتخاذ رویکرد عمل‌گرا و به تبع آن ایدئولوژی‌زدایی از سیاست خارجی نشان داده که در تعامل با کشورهای مختلف «منافع» را همواره بر مفاهیم ارزشی چون «دوست» و «دشمن» ترجیح می‌دهد. سرگئی لاوروف در واکنش به انتقادات آقای احمدی‌نژاد از رویة دوگانة مسکو در قبال تهران، این رویکرد «سودمندگرایانه» را به خوبی توضیح داد. به تصریح او؛ «آن گونه که از سخنان آقای احمدی‌نژاد بر می‌آید، تهران تأکید دارد که روسیه در موضوع هسته‌ای ایران به ‌هوا‌داری از «طرفی» اقدام نکند، اما مسکو به تکرار نشان داده که در سیاست خارجی خود بر مبنای «منافع» ملی، «منافع» امنیتی، اقتصادی و توسعه‌ای و ...‌ خود اقدام می‌کند»(В ситуации вокруг Ирана Россия ни у кого не идет на повод 2010) .  

سخنان لاوروف را می‌توان این گونه تفسیر کرد که هر سَمت که واجد منافع بیشتری برای روسیه باشد، این کشور به همان سو سوق خواهد یافت و «دوست» و «دشمن» در این معادله بی‌معنا است. با این ملاحظه، هرچند در تعامل نزدیک‌تر روسیه با امریکا از جمله در قالب مفهوم «سازگاری»‌، هیچ نکتة منفی وجود ندارد و بر اساس اصل «‌شرط‌بندی روی قوی‌تر» انتخابی کاملاً منطقی به نظر می‌رسد، اما این رویکرد در مواردی چند از جمله نسبت به تهران بر «واقعیات» استوار نبوده که از این باب می‌توان به موارد زیر اشاره کرد؛

الف: تأثیرپذیری از القائات امریکا
بسیاری از تحلیل‌گران از جمله در روسیه با اشاره به مهارت آمریکا در تکنیک‌های تبلیغاتی از جمله «برجسته‌سازی» و «حاشیه‌رانی» بر این باورند که واشنگتن در مقاطع مختلف با این حربه اقدام به القاء برخی «تصویرها» به جای «واقعیت» کرده و از این طریق با همراه کردن کشورها و سازمان‌های مختلف با ماجراجویی‌های خود، هزینه‌های تحصیل اهداف را کاهش داده که جنگ افغانستان و عراق و سیاست تهدید علیه ایران از جمله مشهودترین نمونه‌ها از این دست است.

در این بین، هرچند امریکا با متهم کردن جمهوری اسلامی ایران به عنوان کشوری «متمرد»[35] سیاست‌های آن از جمله در موضوع هسته‌ای را «خطرناک» تبلیغ می‌کنند، اما درنگی کوتاه به دوگانه‌های آن از جمله در قبال اسرائیل نشان از ابزاری بودن این فضاسازی دارد. مداقة دقیق‌تر در باب فشارهای واشنگتن علیه تهران نیز نشان می‌دهد که مقصود اصلی این تلاش‌ها‌ تحدید فضای بازی تهران و مخالفت با مساعی آن برای پی‌گیری رویکرد مستقل در محیط بین‌الملل است. امریکا که با مدعی هژمونی جهانی دخالت در امور داخلی کشورها به ویژه در خاورمیانه را حق مسلم خود می‌پندارد، ‌طبیعی ‌است ‌که رویکرد مستقل ایران در عرصة خارجی و در این منطقة راهبردی را با مغایر با مداخله‌جویی‌ها و توسعه‌‌طلبی‌های خود ارزیابی کند.

به این اعتبار و به تأکید بسیاری از آگاهان، مخالفت امریکا با برنامة هسته‌ای ایران نیز تنها بهانه و ماهیت اصلی فشارها در این رابطه هدایت رفتارهای خارجی تهران در راستای منافع واشنگتن است. روند پروندة هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران نیز نشان از عدم تمایل امریکا به حل و حتی اصرار به مطول شدن آن دارد، چرا که در صورت حل این موضوع یکی از بهانه‌های اصلی فشار بر تهران از دست خواهد رفت. با این ملاحظه، تأکید چندبارة مدویدیف بر اینکه؛ «ایران باید همراهی بیشتری با «جامعة بین‌الملل» داشته باشد»  (“Медведев: Иран Должен Убедить Мир, Что Развивает Мирный Атом” 2011) و «ایران در حال نزدیک‌ شدن به ساخت بمب اتم است»(“Медведев: Иран Приближается к Возможности Создания Ядерного Оружия” 2010) ، بیش از هرچیز تداعی‌کننده تصویرسازی‌های واشنگتن از تهران است که نه تنها نزد ایرانیان، بلکه برای خود روس‌ها نیز قابل تأمل بوده است.  

لذا، می‌توان مدعی شد که تغییر رفتار مسکو در قبال تهران در این دوره بیش از آنکه ناشی از یک رویکرد مستقل، واقع‌نگری به روابط دوجانبه و منافع عینی باشد، زیر تأثیر نمادسازی‌های منفی از تهران صورت گرفته است. حضور منفعلانة روسیه در مذاکرات 1+5 با ایران در دورة مدویدیف نسبت به دوره پوتین نیز یکی دیگر از نشانه‌های هم‌راستایی مسکو با ‌خط‌مشیء ‌بی‌سرانجام واشنگتن در قبال تهران است. حال آن که یکی از مؤلفه‌های اصلی حضور فعال، سازنده و مؤثر یک کشور در عرصة بین‌المل «عینی‌گرایی» و «واقع‌بینی‌» است، اما در رویکرد کنونی مدویدیف آنچه بیش از عینی‌‌گرایی رخ می‌نماید، تأثیرپذیری از القائات واشنگتن از جمله بایستگیِ «همراهی همه‌جانبه» با امریکا برای ارتقاء جایگاه روسیه در ترتیبات بین‌الملل است.
 
ب: اشتباه انگارة باثباتی تنش میان ایران و غرب
عدم توجه به پویایی مثلث روابط ایران، روسیه و غرب یکی دیگر از اشکالات سیاست غیردوستانة مسکو در قبال تهران در دورة مدویدیف است. به نظر می‌رسد مسکو «سازگاری» با واشنگتن را با فرض ثابت بودن چهارچوبه و قواعد بازی، حضورِ دائم روسیه از جملة «خودی‌های» غرب و «بیرونی» بودن دائم تهران از جمعِ متعاملین با کشورهای غربی در دستور قرار داده، حال آن که تغییر فزاینده در شرایط داخلی ایران، روسیه و امریکا و نیز در ترتیبات منطقه‌ای و جهانی قطعی و به تبع آن تحول در مثلث روابط تهران، مسکو و واشنگتن محتوم است.  

لذا، هرچند می‌توان برای روسیه از قِبَلِ هم‌راستایی با فشار امریکا علیه ایران دست‌آوردهایی قائل شد، اما ماهیت این مزایا کوتاه مدت بوده و مضار بلندمدت این رویکرد بر منافع آن چربش خواهد یافت. از جمله اینکه در دور جدید بهبود و توسعة تعاملات میان تهران و کشورهای غربی که دیر یا زود جریان خواهد یافت، روسیه به واسطة این رویة غیردوستانه، مجالی برای متقاعد کردن ایران به مشارکت با آن نخواهد یافت.

تاریخ نه چندان دورِ روابط روسیه و امریکا نیز مؤید آن است که ماه‌ عسل دورة مدویدیف- اوباما پایدار نخواهد ماند و در افتادن آنها به فضای تخاصمی جدید دور از انتظار نیست. در این صورت و با عنایت به مدعای مسکو به بودگیِ به عنوان بازیگری مستقل و بزرگ و تأکید آن بر عدم پذیرش روندهای یک‌جانبه، نیاز روسیه به نیروهای ضدهژمون از جمله جمهوری اسلامی ایران برای حفظ توازن با امریکا بیش از هر زمان دیگر احساس خواهد شد. این همان نگرانی است که برخی نخبگان روس بر آن تأکید کرده و بر این باورند که مسکو به جای همراهی با واشنگتن باید به تقویت روابط با کنش‌گران مستقلِ عرصة بین‌الملل بپردازد.  

در غیر این صورت نه تنها روسیه به جایگاه بایستة خود ارتقاء نخواهد یافت،‌ بلکه زیاده‌خواهی‌های امریکا حوزة منافع حیاتی آن را نیز هدف قرار خواهد داد. روندها نیز نشان می‌دهد که مسکو تا پیش از این به واسطة تعامل مثبت (هرچند در برخی موارد دوگانه) با تهران مستقل بوده که توانسته به برخی معادلات بین‌المللی راه یافته و به‌رغم بعضی ضعف‌ها به عنوان یک «طرف» در وضعیت مذاکره با امریکا قرار گیرد. با این ملاحظه، تنش و رکود در روابط روسیه با ایران به معنی از دست رفتن یا حداقل کاهش تأثیر یکی از اهرم‌های چانه‌زنی روسیه با غرب خواهد بود که به تبع آن، فلسفة وجودی حضور مسکو در طیف غرب برای فشار بر تهران نیز می‌تواند مورد تردید قرار گیرد.

ج: ازای جمهوری اسلامی ایران، در برابر مابه‌ازای‌‌های موهوم
تاریخ روابط روسیه و غرب نشان از آن دارد که کشورهای غربی هیچ گاه آن گونه که مسکو تصور می‌کرده سخاوتمند نبوده‌اند. لذا، بعید است که واشنگتن همراهی‌های اخیر روسیه در فشار علیه جمهوری اسلامی ایران که به طمع دریافت برخی مزیت‌ها مورد توجه قرار گرفته را به نحو مورد انتظار مسکو پاسخ گوید. نگاهی دقیق‌تر به تعامل ازای،‌ مابه‌ازای مدویدیف و اوباما نیز نشان می‌دهد که واشنگتن در عمل از هیچ یک از ملاحظات خود عقب ‌ننشسته و حداکثر اینکه آنها را به صورت تاکتیکی معلق کرده است.  

پاراسکوف در همین رابطه بر این باور است که پوتین به خوبی به مضار قرار دادن سیاست خارجی روسیه در راستای منافع آمریکا وقوف داشت، اما در دورة مدویدیف اهرم‌های چانه‌زنی روسیه در قبال غرب بیش از هر زمان دیگر کاهش یافته و مسکو برای دریافت هر «مزیتی» باید چشم به سخاوتمندی‌ واشنگتن بدوزد(Поросков 2010) . صرفه‌نظر از مذموم بودن همراهی روسیه با امریکا در فشار بر ایرانی که در پی حفظ استقلال خود در عرصة خارجی است، این رویه نافی تأکید برخی نخبگان روس مبنی بر ضرورت توجه به اهمیت ژئوپولیتیکی ایران برای روسیه نیز است. گئورگی میرسکی[36] در اشاره به این اهمیت و با تردید در مزیتِ همکاری مسکو با واشنگتنی که ملاحظات روسیه را حتی در حوزة «سی‌آی‌اس» مورد توجه قرار نمی‌دهد، بر این تصریح‌ است که حتی یک «ایران هسته‌ای» نسبت به یک «ایران امریکاگرا» برای روسیه ترجیح دارد(Мирский 2009) .

در سوی دیگر، یکی از مهم‌ترین شاخصه‌‌های یک «قدرت بزرگ» که روسیه مدعای آن را دارد، این است که با نگاه بلندمدت و به پشتوانة توانمندی‌های خود تعهداتی را در عرصة خارجی از جمله به عنوان ضامن رژیم‌های بین‌المللی (نهاد یا روند) به عهده گرفته و توان حفظ هم‌پیمانی با متعاملین خود را داشته باشد. بر این اساس، هرچند به‌حتم مناسبات با آمریکا برای روسیه مهم‌تر از روابط با ایران است، اما اگر مسکو بخواهد نقش خود به عنوان کشوری تاثیرگذار در عرصه بین‌الملل را حفظ نماید، ایجاد تعادل در سیاست خارجی برای این کشور ناگزیر است.  

با این ملاحظه، برداشت یک‌سویة مدویدیف از «سازگاری» به صورت تعهد‌سپاری به غرب از یک سو و عدم انجام تعهدات در قبال سایر کشورها از جمله ایران می‌تواند گواهی بر عدم وجود اصول ثابت در سیاست خارجی مسکو باشد. حال آن که اعتبار مثبت بین‌المللی و به تبع آن تقویت قدرت نرم که از جمله مؤلفه‌های یک قدرت مدرن است، در سایة انجام تعهدات تأمین خواهد شد.

با این ملاحظه، بی‌تعهدی‌های مکرر روسیه به طرف‌های خارجی از جمله ایران، می‌تواند با ایجاد واگرایی از این کشور به تضعیف جایگاه آن منجر شود که در این صورت بازتکرار توصیف روسیه به عنوان شریکی «سخت»، غیرقابل اعتماد و پیش‌بینی‌ناپذیر غیرمعمول نخواهد بود. افزون بر این، از آنجا که روسیه در فرهنگ سیاسی جمهوری اسلامی ایران به عنوان شریکی بی‌اعتماد ثبت شده،[37] لذا همراهی مدویدیف با فشار‌های غیرموجه غرب علیه تهران می‌تواند افزونه‌ای بر انبوه رفتارهای منفی مسکو در قبال تهران باشد.  

این در حالی است که دو طرف در زمینه‌های مختلف از جمله در خزر، آسیای مرکزی، قفقاز جنوبی، در حوزة انرژی، صنعتی، نظامی، حمل نقل و .... و نیز در سازمان‌هایی نظیر شانگهای و مجمع صادرکنندگان گاز واجد بسترهای تعاملی بوده و رویکرد غیردوستانة نسبت به ایران می‌تواند سلب کننده همکاری‌ها باشد. شایان تأمل اینکه این حوزه‌ها، عرصه‌های مواجهة ناگزیر مسکو و تهران هستند، لذا اگر در این حوزه‌ها اعتماد و همکاری مثبتی بین طرفین شکل نگیرد، می‌توانند به زمینه‌هایی برای رقابت و حتی تهدید تبدیل شوند.

جمع‌بندی
روابط جمهوری اسلامی ایران و روسیه در مقاطع مختلف از جمله در دورة مدویدیف زیر تأثیر متغیرهایی در سه سطح فردی، نهادی و بین‌المللی با نوساناتی همراه بوده است. به گواه تاریخ روابط دو کشور، متغیرهای سطح بین‌الملل بیشترین تأثیر و عوامل سطح فردی و نهادی تأثیری «جانبی» در چگونگی این روابط داشته‌اند. تأملی بر روابط تهران- مسکو در دورة مدویدیف نیز نشان از تأثیر مؤثر تحولات بین‌المللی بر این روابط دارد که در این بین، تأثیرات منفیِ بهبود روابط مسکو- واشنگتن بر روابط روسیه- ایران مؤیدی بر این مدعا است.  

رهبران کرملین در این دوره با فرض بایستگیِ «سازگاری» با قواعد نظام بین‌الملل برای تسهیل رفع مشکلات جاری و آتی به ویژه تسریع روند نوسازی و نیز کاهش هزینه‌های ارتقاء جایگاه روسیه در ترتیبات بین‌المللی، سیاست همراهی حداکثری را با امریکا در پیش گرفته و در عین حال تلاش کرده‌اند تا در چهارچوب تعامل ازای، مابه‌ازای، مزیت‌‌هایی در سایر زمینه‌ها دریافت نمایند. این تحول سبب تغییر قواعد بازی مسکو با تهران و استفاده تاکتیکی از ایران از سوی روسیه در روابط آن با امریکا شده که در این باب می‌توان به همراهی بیشتر مسکو با واشنگتن در فشار بر جمهوری اسلامی ایران اشاره کرد.

هرچند انتظار اینکه روسیه روابط تاکتیکی با ایران را فدای تعاملات راهبردی خود با امریکا کند غیرمنطقی است، اما با توجه به وجود برخی اصول در سیاست خارجی روسیه چون تقویت چندجانبه‌گرایی و به ویژه راهبرد تبدیل این کشور به یک «قدرت بزرگ مستقل»، می‌توان ادعا کرد که در صورت کاربست مهارت دیپلماتیک بهتری از سوی مقامات کشورمان (متغیر سطح فردی)، تأثیرات منفی تحول در سیاست خارجی روسیه بر روابط مسکو- تهران می‌توانست به حداقل ممکن تقلیل یابد.  

در سوی دیگر، به کارگیری تدابیر بهینه‌تری در رابطه با غرب نیز می‌تواند ضمن ایجاد شکل متعادل‌تری از روابط میان تهران- مسکو، از بازی‌های دوگانة روسیه با ایران و قرار گرفتن تهران در وضعیتی که باید نظاره‌گر چگونگی بازی مسکو و غرب و تأثیر آن بر منافع خود باشد، جلوگیری کنند. افزون بر این، با عنایت به پویایی شرایط و تغییر حتمی در اضلاع مثلث روابط ایران، روسیه و غرب، حصول شناخت بهتر از روسیه و سیاست خارجی آن برای ایجاد روابط متعادل‌تر با این کشور ضروری به نظر می‌رسد، چرا که فقدان این شناخت از علت‌های اصلی «سردرگمی‌های» پیشین و جاری در تنظیم روابط با مسکو بوده است. اما باید عنایت داشت که حفظ سطح متعادلی از روابط با مسکو مطلوب و حداقل اینکه نسبت به اتخاذ رویکرد تخاصمی با این کشور که به حتم هزینه‌های زیادی را تحمیل خواهد کرد، معقول‌تر خواهد بود.

پی‌نوشت‌ها
[1]. Euroatlantists
[2]. Eurasianists
[3]. reset / перезагрузка
[4]. “Normalized Modern Great Power”
[5]. برای اطلاع بیشتر در خصوص چیستی‌ اصول و روندهای سیاست خارجی پوتین ر ک به؛  نوری 1389ب: فصل 4
[6]. دمیتری مدویدیف فرمانی در 22 سپتامبر 2010 زیر عنوان «اقدامات مربوط به اجرای قطعنامه شماره 1929 شورای امنیت سازمان ملل مورخ 9 ژوئن 2010» صادر کرد که بر اساس آن صدور تانک، خودروهای زرهی، توپ‌های کالیبر بزرگ، هواپیماهای جنگی، بالگرد، ناو جنگی و سیستم‌های ضدهوایی «اس‌300» به ایران منع و همچنین واگذاری خدمات مالی در رابطه با «برنامه هسته‌ای» ایران از سوی اشخاص حقیقی و حقوقی روسی به طرف‌های حقیقی و حقوقی ایرانی ممنوع شد. بر اساس این فرمان، حتی فعالیت مشترک با بانک‌های ایرانی در روسیه منع شده، شعبات بانکی جدید و بنگاه‌های بیمه جدید ایرانی در روسیه افتتاح نخواهند شد. در این دستور تصریح شده که؛ «لازم است حین تعامل اقتصادی و از جمله انجام معامله با ساختارهای ثبت شده در ایران یا زیر حاکمیت حقوقی ایران هوشیاری بیشتری مطمح‌نظر قرار گیرد». افزون بر این، بر اساس این فرمان، ورود و حتی عبور آن بخش از اتباع ایران که با فعالیت اتمی تهران ارتباط دارند به و از روسیه ممنوع شده است. در این رابطه در متمم شماره یک فرمان مدویدیف فهرست سیزده نفر از اتباع ایرانیِ ممنوع‌الورود به و ممنوع‌العبور از روسیه لیست شده است. برای اطلاع بیشتر در این خصوص ر ک به؛   Поросков 2010
[7]. compatibility
[8]. Wolform Hanrider
[9]. James Rosenau
[10]. هرچند می‌توان «سازگاری» را به ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، هنجاری و دیگر تقسیم کرد، اما در این نوشتار مفهوم «سازگاری» به عنوان یک رویکرد در نظر گرفته و از بررسی تفصیلی اجزاء آن احتراز شده است. برای اطلاع بیشتر در خصوص چیستی اصل «سازگاری» در سیاست خارجی ر ک به؛    نوری 1389ب: فصل 2
[11]. pluralistic unipolarity
[12]. moderate unipolarity
[13]. “Westphalianness”
[14]. برای اطلاع بیشتر در خصوص تفاوت عمل‌گرایی محافظه‌کار و تهاجمی ر ک به؛   نوری 1387: 4-862
[15]. “Стратегия Национальной Безопасности Российской Федерации до 2020 года”
[16]. متن کامل این سند در آدرس زیر قابل دسترسی است؛
Утверждена, Указом Президента, Российской Федерации 2009
[17]. Сергей Караганов
[18]. Николай Злобин
[19]. افزون بر این، امنیت هسته‌ای، عدم اشاعه سلاح‌های هسته‌ای، بازدارندگی چند‌جانبه راهبردی و نیز حل مناقشات منطقه‌ای از جمله موضوعات کلانی هستند که مسکو و واشنگتن در آنها منافع مشترک داشته و به نیکی می‌دانند که همکاری با یکدیگر به حل بهینه‌تر آنها کمک کرده و در مقابل، مانع‌تراشی هر یک از طرفین دستیابی به نتیجه را با مشکل مواجه خواهد کرد.
[20]. در «پیوند متقابل منفی» روسیه و امریکا با عنایت به دارا بودن امکانات لازم، از این ظرفیت‌ها برای ضربه زدن به منافع طرف مقابل استفاده می‌کنند، اما در «پیوند متقابل مثبت» این امکانات را در یک روند هم‌افزا و برای تأمین منافع متقابل به کار می‌بندند.
[21]. Леонид Брежнев
[22]. Михаил Горбачев
[23]. Виктор Ющенко
[24]. Михаил Саакашвили
[25]. مارک کاتز با اشاره به اینکه وجود فضای خصومت میان تهران و واشنگتن مزایایی برای روسیه از جمله محروم شدن ایران از معادلات انرژی منطقه و اروپا و مساعد شدن فضای فعالیت اقتصادی شرکت‌های روسی در ایران به همراه داشته، سیاست نرم اوباما در قبال ایران در ابتدای ریاست‌جمهوری او که از جمله در قالب پیشنهاد گفتگو به تهران دنبال شد، را باعث بروز نگرانی‌هایی‌ در کرملین در خصوص از دست رفتن این مزایا به تبع بهبود احتمالی روابط تهران- واشنگتن می‌داند. برای اطلاع بیشتر در این خصوص ر ک به؛   Katz 2010: 62-63
[26]. مدویدیف طی سخنانی احداث تأسیسات فردو را غیر‌منتظره دانست، ساخت آن محرمانه اعلام و شرایط را دشوار توصیف کرد. او همچنین از ایران خواست هر‌چه سریع‌تر صلح‌آمیز بودن این تاسیسات را ثابت کرده و برای انجام بازرسی‌ها حداکثر همکاری را با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی مبذول دارد. برای اطلاع بیشتر ر ک به؛
“Пресс-Конференция Дмитрия Медведева по Итогам Саммита G20” 2009
[27]. Станислав Минин
[28]. “США Платят Дань Кремлю”  
[29]. Николай Поросков
[30]. Василий Березовский
[31]. Леонид Ивашов
[32]. برای اطلاع بیشتر در خصوص چیستی اندیشة «قدرت بزرگ» در سیاست خارجی روسیه ر ک به؛
نوری 1389ج: صفحات مختلف
[33]. Александр Дугин
[34]. Светлана Лурье
[35]. rogue state
[36]. Георгий Мирский
[37]. مرور اجمالی حافظه تاریخی روابط تهران- مسکو موارد منفی مختلفی را از جانب روسیه در قبال ایران به دست می‌دهد که از این جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد؛ جنگ‌های متعدد روسیه علیه ایران، قراردادهای گلستان و ترکمن‌چای و تصاحب بخش‌هایی از خاک ایران، اشغال ایران خلال جنگ‌های جهانی اول و دوم، بلوای گری‌بایِ‌دِف، تشکیل حکومت پیشه‌وری، دخالت در امور داخلی ایران از طریق حزب توده، حمایت تسلیحاتی از صدام حین جنگ عراق علیه ایران، تقسیم یک‌جانبة دریای خزر، موضع‌گیری‌های دوگانه در خصوص فعالیت‌های صلح‌آمیز هسته‌ای ایران، رأی مثبت به چهار قطعنامة تحریم علیه ایران، تأخیر چندین ساله در راه‌اندازی نیروگاه بوشهر و اجرایی کردن تحریم‌های قطعنامة 1929 شورای امنیت علیه ایران از جمله عدم تحویل سامانه‌های دفاعی اس‌300 (در حالی که قرارداد آن امضاء و مبالغ پیش آن نیز پرداخت شده است).

نویسنده: علیرضا نوری
منبع: فصلنامة مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، بهار 1390، شماره 73، صص 205-171. 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد